4 تیر 1385
پارادوکس

یکی چشماش قشنگه ولی گوش های بزرگی داره.
یکی گوش های زیبایی داره ولی موهاش زیاد می ریزه
یکی موهای پرپشتی داره ولی در عوض بدنش هم زیاد مو داره
یکی پوستش سفیده اما به همین دلیل احتمال گرفتن بیماری های پوستی اش بالاتره
یکی دوست داره بدنش ظریف تر باشه اما حواسش نیست که اونی که بدنش ظریف تره وقتی پیر بشه استخوان درد راحت تر به سراغش میاد.
یکی از شکل دماغش خوشش نمیاد اما اونی که مشکلی با شکل دماغش نداره از صبح تا حالا( این یکی خود منم) بیش تر از دوهزار و هفتصدو سی و سه بار عطسه کرده و دستمال کاغذی های خونه اش رو کیلویی داره تموم می کنه.علت: حساسیت به گرده های مزخرف گل 🙁
خلاصه که این جوریه. هر کسی اگه خوب فکر کنه می بینه که از خیلی از چیزهایی که داره خوشحال نیست.چیزهایی که بقیه ممکنه حسرتش رو بخورن.
اونی که ایده آله و هیچ عیبی نداره پس چی؟ فرض کنیم یه نفر پیدا بشه که هیچ نوع مشکلی با سرو وضع ظاهری اش و موقعیت خانوادگی ، اقتصادی، اجتماعی، کشوری، لشگری، قاره ای، و… اش نداشته باشه. همه چیز براش ایده آل باشه.
مشکلش پس چیه؟
این یکی مشکلش اینه که بی مشکله. هیجانی نداره. آرزویی هم نداره.دلش اون وقت لک می زنه برای داشتن یه عیب کوچک. و اگه اون رو بدست آورد، دنبال عیب بزرگتر می گرده و همین جور ادامه داره …

31 خرداد 1385
برهانی برای اثبات “لزوم” وجود او

باید باشه.
تا تحمل زندگی ممکن بشه.
نه به هیچ دلیل دیگه ای.
باید باشه
تا بشنوه.
در واقع :
تا شنیده بشیم
چه در قالب چاه های نخلستان
و یا مدل امروزی ترش: خلوت گاه های تنهایی
جایی که موقع اشک ریختن
حس کنیم دستش رو روی شونه مون گذاشته
اتاقک سرد و تاریک حموم مثلا
یا چه می دونم
قدم زدن های گاه و بی گاه تک نفره.

28 خرداد 1385
Oranges are not the only fruit

جنت کوچک را پدر و مادری بسیار مذهبی به فرزندی قبول کرده اند و او را وقف تعالیم کلیسا می کنند. تمام وقت جنت و مادرش در کلیسا و ماموریت های مذهبی می گذرد.جنت کوچک از بچگی با داستان های انجیل بزرگ می شود.موقع نقاشی به جای کشیدن گل و خانه و درخت، قدیسین مسیحی را تصویر می کند. تنها میوه ای که می خورد پرتقال است و صمیمی ترین دوستش هفتاد هشتاد سالی از او بزرگ تر است.

“Oranges are not the only fruit”به نوعی روایت زندگی جنت وینترسون نویسنده انگلیسی تا آغاز دوران جوانی اش است. جنت کوچک با پاگذاشتن به دوران بلوغ درگیر اتفاقاتی می شود که با آآموزه های مسیحی مادرش بسیار متفاوت است و …

جنت وینترسون از نویسندگان مطرح و بسیار توانای بریتانیاست .
شروع کتاب:

” Like most people I lived for a long time with my mother and father.My father liked to watch the wrestling , my mother liked to wrestle ; it didn’t matter what.She was in the white corner and that was that….”

27 خرداد 1385
پیرزن

از دور دیدم سلانه سلانه داره میاد.همه میزهارو رد کرد و اومد سمت میز ما که یه صندلی خالی داشت.بساط درس و کتابمون روی میز ولو بود. خودمون هم مشغول گپ دوستانه ضمن مطالعه ! نزدیک شد و گفت : شما دوتا که خیلی با هم حرف نمی زنید؟ گفتیم: خیلی نه. بعد کتاب قطورش را گذاشت روی میز و نشست. اونقدر پیر بود که پشتش قوز درآورده بود. شده بودشکل عصا. توی کیفش دنبال یه چیزی گشت . داشتیم زیر چشمی می پاییدیمش. ذره بینش رو درآورد و شروع کرد به کتاب خوندن. کند و باحوصله پیش می رفت. چند دقیقه بعدش از توی کیفش هله هوله درآورد و یواشکی مشغول خوردن شد.از شدت پیری همه اعضای صورتش موقع جویدن می چرخیدند. کتاب رو به کندی و بازحمت زیاد می خوند و ورق می زد.

کم آوردیم !

26 خرداد 1385

سرکش ترین جای خونه آشپزخونه است.

کافیه یه روز به حال خودش بذارین و ببینین چه کولی بازی ای درمی آره .

23 خرداد 1385

می گوید: خیلی موقعیتش رو داشتم که آدم بکشم اما تا حالا یه دونه هم نکشته ام. حتی توی پاکستان که بودم.بعد دستش را شبیه تفنگ می کند و طوری که فقط من ببینم استاد را می کشد.

بنگ!

( لحن صدایش شبیه آدم هایی است که حسرت می خورند که چرا به وقتش لذت نبرده اند)
می گویم: لطفا من رو نکش.

19 خرداد 1385
جسته گریخته از باور های قدیمی عامیانه

پری ها بچه می دزدیدن چون خودشون نمی تونستن بچه دار بشن. اون ها شب ها میومدن و نوزاد آدم ها رو با نوزاد خودشون عوض می کردن.اشتباه نکنید. نوزاد اونا درواقع یه پری خیلی خیلی پیر بود که کوچک شده بود .
پری ها دلشون برای نوزاد آدم ها بال بال می زد چون نوزاد آدم ها بزرگ می شد رشد می کرد و می مرد. اما خودشون توی دام جاودانگی افتاده بودند و نمی تونستن بمیرن.

اون قدیم ها مردم این طرف آب به یه همچین چیزهایی معتقد بودند. یعنی ممکن بود صبح از خواب بیدار شن و ببینن بچه شون خوب شیر نمی خوره یا کارهایی می کنه که فقط از یه بچه پری انتظار می ره. اونوقت مطمئن می شدن که پری ها بچه واقعی شون رو دزدیدن و این موجود رو که شبیه بچه شونه به جاش گذاشتن. حالا کار مادربچه این بود که بره طلسم پری ها رو بشکنه تا اونا بچه رو برگردونن. چند تا راه بود برای این کار یکی اینکه بچه رو شب بذارن توی جنگل تاریک و به اندازه سوختن یک شمع کامل صبر کنن و بعد برن بچه رو بیارن(اگه هنوز بچه ای درکار باشه البته!) اونوقت این بچه همون بچه واقعی شونه که پری ها پس آوردن.راه های خشن تری هم مثل گرفتن بچه روی آتش و .. بود.

” آل” هم در باور عامیانه ایرانی ها یه موجودیه که بچه های نوزاد رو می بره و سر به نیست می کنه.
بعضی ها هم اعتقاد داشتن که آل سراغ زن زائو میاد و جگر زن تازه زا رودر زنبیل میذاره و می بره. برای اینکه این اتفاق نیفته می گفتن باید پنج یا سه تا پیاز رو به سیخ کشیدو گوشه اتاق زن تازه زا گذاشت.تفنگ و شمشیر هم اگه تو اتاقش باشه که دیگه چه بهتر.

16 خرداد 1385

دوستی می پرسید : “خداییش شما اون حسی رو که باموسیقی ایرانی دارین با موسیقی کلاسیک هم دارین؟ و خودش جواب می داد:” من که ندارم و از موسیقی کلاسیک لذت نمی برم.موسیقی فقط موسیقی ایرانی.”

داشتم به این فکر می کردم که چه چیز باعث می شه مقولات جدید رو در ظرف های قدیمی جابدیم؟ ترس از امر ناشناخته و هجوم بردن برای خودمانی کردن آن؟

اون اوایل که اومده بودیم اینجا و من تازه با ” آیس تی ” آشنا شده بودم نمی تونستم مزه اش رو تحمل کنم چون همه اش فکر می کردم همون چایی میوه ای سرد شده است . “ظرف” قدیمی فرصت لذت بردن از طعم جدید رو از من گرفته بود. کمی بعد یاد گرفتم که ” چایی میوه ای سرد شده” رو توی ذهنم خط بزنم و به جاش بنویسم ” آیس تی” . از اون موقع آیس تی جزو نوشیدنی های مورد علاقه من شده.

10 خرداد 1385
خاموشی زنان

در کتاب “Man made language” دیل اسپندر به این واقعیت اشاره می کند که برخی از مقولات زبانی در واقع تعاریفی هستند که زنان در ساخت آن
نقشی نداشته اند و با سکوت کردن خود به تصور غالب جمع ، که همه ماجرا نیست و تنها بخشی از آن است صحه گذاشته اند.مثالی که اسپندر می زند واژه ” مادربودن” است که تصور عمومی اجتماع از آن، رضایت زنان است که خود امری زیبا است و لذتی بی پایان که زنان از آن بهره می برند.او معتقد است که این تصور تنها بخشی از ماجرا است.برای خیلی از زنان تجربه” مادر بودن” با این تصور کاملا مغایرت دارد .اما مشکل درست از همین جا آغاز می شود که زنانی که ” مادربودن”برایشان لذت و زیبایی را به همراه ندارد هیچ مرجعی برای اثبات این واقعیت ندارند. اغلب متقاعدشان می کنند که “اشکال” از خودشان است.و این باعث می شود که این بخش از زنان سکوت کنند تا از انگ ” نامعمول” بودن رها شوند.این زنان حتی ممکن است تجربه خودشان را از دخترانشان پنهان کنند.و این زنجیره سکوت را ادامه دهند.دخترانشان بزرگ می شوند و اغلب با تکرار همان تجربه تلخ، معترض و منتقد سکوت مادران و دوستانشان هستند.متنی که در زیر می خوانید را اسپندر به نقل از یکی از این دختران نقل می کند:
( شرمنده از این که متن انگلیسی را می آورم.وقت ترجمه کردنش را نداشتم اما متن خیلی ساده است.)

” I was completely unprepared [for childbirth].My mother said I would have to work hard, and my friend who had a baby a month or so before had just said it wasn’t cracked up to be.I was so angry afterwards.I wanted to know why they hadn’t told me, why they hadn’t share the experience and they said they hadn’t wanted to frighten me.But I was much more frightened…thinking something was going wrong…than I would have been if they had talked about it.I’ve been told I am a social disaster now because I always tell women what it was like for me so they can have a more realistic picture of what to expect.People don’t like that It makes waves.There seems to be a conspiracy to stop women from getting information of what happens, on what it feels like…to be out of control.A lot of men are horrified when you confront them with some of the facts.It disturbs their serene ideas of motherhood.They want to think of it as beautiful and they don’t like to introducing contradictions.Conversation just falls apart when I tell them that the doctor sewed my arsehole back in the wrong place.You can’t make anything beautiful out of that.”
پیوست: تاریخ چاپ کتاب 1980 است.

2 خرداد 1385
لینکدونی

نامه ای از تهران