29 مرداد 1385
حزن

صبح ظهر می شود
ظهر ،غروب
و غروب نیمه شب.
به سلیمان می مانم
خیره به روبرو
و موریانه ها عصایم را می جوند
غافل از این که
زنده تر از همیشه ام

25 مرداد 1385
باز هم از “قدرت اسطوره”:

کمبل: … مذهبی ها به ما می گویند تا زمانی که نمیریم و به بهشت نرویم نمی توانیم واقعا سعادت را تجربه کنیم. اما به عقیده من، مادام که زنده هستید تا می توانید به این تجربه بپردازید.
مویرز: سعادت، اکنون است.
کمبل: در اوقات شگفت انگیزی که در بهشت هستید چنان محو تماشای جمال خداوند خواهید شد که فرصت پرداختن به تجربه شخصی خویش را نخواهید داشت . بهشت محل تجربه کردن نیست، جای این کار همین جااست.

19 مرداد 1385
مکان مقدس

جوزف کمبل در” قدرت اسطوره” * از ضرورت داشتن مکان مقدس صحبت می کند و می گوید باید اتاق یا ساعت یا روز معینی داشته باشید که در آن ندانید مطالب روزنامه های صبح چه بوده است، دوستانتان چه کسانی هستند، به چه کسانی بدهکارید، چه کسانی به شما بدهکارند. این مکانی است که می توانید آن چه را که هستید و می توانید باشید تجربه کنید و به منصه ظهور برسانید. این مکان ِپختگی خلاق است. شاید در آغاز در این مکان اتفاقی نیفتد اما اگر مکان مقدسی داشته باشید و از آن استفاده کنید، سرانجام چیزی اتفاق خواهد افتاد.

این مدتی که ایران هستم و دور و برم شلوغ است حس می کنم از مکان مقدس ام دور شده ام.برای همین هم انقدر کم می نویسم.هر چند که اینترنت زغال سنگی اینجا هم مزید بر علت است.

* “قدرت اسطوره” – جوزف کمبل . ترجمه عباس مخبر( نشر مرکز)

12 مرداد 1385
از خاطرات ادوارد سعید:

… از نظر من هیچ چیزی دردناک تر و طرفه آن که خواستنی تر از آوارگی ها زندگی مرا رقم نزده است: آوارگی از کشوری به کشوری دیگر، از شهری به
شهر دیگر، از سکونتگاهی به سکونتگاه دیگر،از زبانی به زبان دیگر، از محیطی به محیط دیگر، از کویی به کوی دیگر، که در همه این سال ها نگذاشته اند جایی قرار بگیرم…

…در عین حال به کسانی که مانده و به سفر نیامده اند نیز غبطه می خورم، کسانی که در بازگشت می بینمشان، که چهره هاشان به علت اختلال یا به علت چیزی که ظاهرا تحرک اجباری است افسرده نشده است، کسانی که با خانواده هایشان خوش اند، خود را لای بارانی و کت و شلوار راحت پیچیده اند، و ایستاده اند تا همه تمایاشان کنند.
چیزی در نامریی بودن به سفر رفتگان و جای خالی و عدم حضور آن هاست، به علاوه آن حس حاد ، تکراری و قابل پیش بینی تبعید است که شما را از همه کسانی که می شناسید و با آن ها راحتید دور می کند، همه سبب می شود ضرورت رفتن را حس کنید و دلیل آن نیز نوعی منطق اولویت اما خود ساخته است، نوعی احساس وجد و سرخوشی است. اما در همه موارد، ترس بزرگ این است که عزیمت به مفهوم به خود رها شدن و متروک ماندن است، حتی وقتی این شمایید که می روید.

* برگرفته از “بی در کجا” نوشته ادوارد سعید- ترجمه علی اصغر بهرامی

10 مرداد 1385
آرماگدون

Things fall apart; the centre cannot hold
Mere anarchy is loosed upon the world
“Yeats”

چرا می اندیشیم که این ترس از نزدیک شدن به آرماگدون یا همان صحنه نبرد نهایی نیروهای خیر و شر که پیشگویی شده در آخرالزمان رخ می دهد، مختص دوره ماست؟ مگر این حس از تاریخ خیلی دوری با ما نبوده است؟ . تلخی گذشته برایمان کم رنگ می شود مدام. چون از آن عبور کرده ایم و دیگر تهدیدمان نمی کند. سرخوشی نوستالژیک آن به عکس پررنگ تر می شود. فردا برایمان موهوم و ترسناک است . ناشناخته ای است که می ترساندمان. و “اکنون” برایمان روز به روز هولناک تر می شود.شاید اشتباه می کنم
یک چیز بدیهی این است که من در سال 1385 از دختر بیست و شش ساله ایرانی هفت، هشت قرن پیش به اندازه همین هفتصد هشتصد سال به آخرالزمان نزدیک ترم. اما کاش می فهمیدم در دل کدام یک از ما هول نزدیک شدن به آرماگدون قوی تر است. او که حمله مغول ها و ویرانه های شهر و دیارش را به نظاره نشسته است یا من و دل آشوبه های عصر خودم؟

4 مرداد 1385
تهران: موزه هنرهاي معاصر

آزاد سازي خرمشهر. دوتكه درخت خشك. بنايي نيمه ويران در دود.عكس سياه و سفيد. دود است يا مه؟ عكاس: محمد فرنود
*
پسر تا نيمه از پنجره اتوبوس اعزام آويزان است. مامان موهايش را مي بوسد. عكاس: سعيد صادقي-1364
*
تنها دهاني در خاك شكفته است.عكاس: فراموش كرده ام
*
خرابه هاي بوسني. دختر روي زمين دراز كشيده. شايد هم مرده است. طره مويش روي دهانش را گرفته است. ابروهايي تميز و خط چشمي مرتب.
زيباي خفته.
عكاس: محسن راستاني- 1372
*
جنگلي روي آب. آب نه مرداب است اين. لايه اي لجن سبز رويش كشيده شده. قايق هم هست. كپورچال . عكاس: نيكول فريدني-1373
*
دلقك هاي دربار ناصري:عباس گنده ، كريم شيره اي و غيره. مفلوكاني غمگين. عكاس : آقا رضا عكاس باشي
*
در كافه:
غلاف هاي نخود آويزان از شاخه. به گياهان ماقبل تاريخ مي مانند. نسيمي مي وزد و اين خفاشك هاي كوچك سبز با پاهايي آويزان از شاخه ها تاب مي خورند.

3 مرداد 1385
از: سفرنامه تاورنيه

در ميان شتر فروشان حيله و تقلب فراوان است ، همان طور كه در ميان اسب فروشان ما . به ياد مي آورم كه در بازگشت از چهارمين سفرم به ايران درقزوين يك تاجر ايراني از هشت شتري كه خريده بوددر چهار تاي آنها كه به نظرش بهتر مي آمدند فريب خورده بود: آن ها فربه و سرحال به نظر مي آمدند، اما حيله به زودي برملا شد و فهميد كه آنها را باد كرده بودند. اين اشخاص مهارت دارند كه نزديك دم شتران را طوري سوراخ كنند كه خريدار متوجه نشود و آن را به تردستي دوباره مي بندند. از اين سوراخ در شتر باد مي دمند و از شتري لاغر چنان شتر فربه و خوش ظاهري مي سازند كه غالبا بصيرترين ديدگان را فريب مي دهد، به خصوص در فصلي كه پشمش مي ريزد و به آن قطران ماليده اند كه باز بيشتر تقلب را پنهان مي سازد…..
… در بسياري از جاها در كناره رودها درخت توت سفيد هست. وقتي كه اين درختان بار مي دهند، اين منظره تماشايي است كه به محض غروب آفتاب، تعداد بيشماري خرچنگ، كم و بيش به بزرگي كف دست، از رودخانه بيرون مي آيند و براي خوردن توت از درختان بالا مي روند و در سپيده صبح براي بازگشت به رودخانه پايين مي آيند….

” سفرنامه تاورنيه” ترجمه : حميد ارباب شيراني. نشر نيلوفر

8 تیر 1385

شرمنده.
این جا اشتباهی پینگ شده.

رد انگشتانم
بر دامن های تابستانی
جلد کتاب ها
کاغذ های یادداشت
بر سر پسرکی کوچک
بر پاکت شیر
گوشی تلفن
بر کلمات به زبان نیامده
و کابوس های نیمه شب

7 تیر 1385
چیستان

اگه گفتین کدوم حیوون آسانسور داره؟