9 فروردین 1385

جلوی در ورودی آپارتمان ما نردبانی هست که هر چند وقت یک بار لوله پاک کن ها و یا سایر شیروانی رو ها از آن استفاده می کنند. حالا دو سه روزی است که کبوتری خوش خیال ، روی یکی از پله هایش شاخه های کوچکی دور هم جمع کرده و آشیانه بهاری ساخته. موقع ورود و خروج از آپارتمان ،از فاصله سی سانتی من پر می کشد و زهره ترکم می کند و می رود لبه نرده ها می نشیند، امروز حس کردم که تخم هم گذاشته.. نمی دانم چطورمی شود با زبان کبوتری یا آدمیزادی حالی اش کرد که بنیان خانه و آرامش روحی اش سخت متزلزل است.

8 فروردین 1385

مکان: ویتنام
زمان: سال های جنگ
ماده شیمیایی استفاده شده: “عامل نارنجی”
اثر این ماده بر گیاهان: باعث ریزش برگ درختان می شود
استفاده کننده: ایالات متحده آمریکا
دلیل استفاده: یک) دشمن( یعنی ویتنامی ها) برگی برای قایم شدن زیر آن پیدا نکند و دو) منابع تغذیه گیاهی دشمن هم از بین برود.
تعداد روستای ویتنامی که در معرض این ماده قرار گرفتند:3181
تعداد انسان هایی که در آن زمان غیر مستقیم به همراه درختان”سم پاشی” شدند: بین 2 تا 5 میلیون نفر
اثر این ماده بر انسان ها: انواع سرطان و بیماری های مختلف دیگر ( رجوع کنید به : اینجا)
نمونه قابل مشاهده:

6 فروردین 1385
بهار

ابرهای سورمه ای و سفید بر زمینه آبی
خورشید نقره ای ،
کلاغ های مجنون
رد باران بر پنجره

گوشواره هایی با منگوله های رنگی

2 فروردین 1385
عیدانه !

(این مطلب رو دیروز نوشتم، اگر خوشحال وخندان هستین، نخونیدش)
هوای اینجا بوی بهار نمی ده. اوضاع و احوال من هم .سر و وضع خونه هم. بسته نون نخودچی که مامان فرستاده هنوز باز نشده. چون هم حوصله اش
نیست ، هم این که اگر باز کنم و بخورم هیچی از مزه اش نمی فهمم. رنگ و بو و مزه و حوصله و چند تا چیز دیگه با هم دیگه پریدند. بعد از کلکسیون بیماری های زمستان ، بهار خجالتم داده و چنان سرمایی خورده ام که نگو و نپرس.امروز دانشگاه هم نرفتم. از صبح تا حالا در عالم تب و منگی و خواب به سر می برم.به هیچ کس زنگ نزدم که تبریک عید بگم چون صدام انگار از توی پنکه درمیاد.ترجیح دادم روحیه بهاری و لطیف ملت رو با صدای پنکه ای خودم خراب نکنم. هر چند که دو کلمه هم که حرف بزنم می افتم به سرفه کردن.خلاصه اوضاع و احوال من این جوریه. پارسال به تک تک دوست هام ای میل تبریک فرستادم ، امسال نتونستم حتی جواب ای میل های تبریک عید و تولدم رو درست و حسابی بدم. به آینده هم هیچ جور حس گل و بلبلی ای ندارم. در حال حاضر هیچ نیمه پری حتی توی لیوان های لبریز از آب نمی بینم.

27 اسفند 1384

سبزه ام دراز شده و ریخته پایین. حوصله جمع کردن و روبان زدنش رو ندارم.
حوصله هفت سین چیدن و خونه تکونی رو هم.

24 اسفند 1384
قاصدک هان چه خبر آوردی !

برای پرواز احتیاجی به طیاره برادران رایت نیست،
همین برایم کافی است.

پیوست : ممنون از فتانه عزیز

19 اسفند 1384
لینکدونی

آقای غیاثی پنبه این داستان را حسابی زده است. حاصل کار خیلی خوب شده. به کار آنهایی که دوست دارند خوب بنویسند اما نمی دانند چه گونه، می آید.

17 اسفند 1384
آرزوی یک زن به مناسبت روز جهانی زن!

کاش می شد بیایند و بخش فکر و فکورات (! ) و دل نگرانی های مغزم را مهرو موم کنند و درش را هم گل بگیرند.

15 اسفند 1384

born into brothels اسکار بهترین فیلم مستند سال گذشته را گرفت. زانا بریسکی دختری آمریکایی که عکاس است برای عکاسی به منطقه روسپیان کلکته می رود .کمی بعد بچه ها نظرش را جلب می کنند، کودکانی که به هنگام کار مادرهایشان به پشت بام می روند و منتظر می شوند و در فضای کوچک آن بالا بادبادک هوا می کنند.زانا به هرکدامشان یک دوربین عکاسی می دهد و برایشان کلاس عکاسی راه می اندازد. بچه ها یاد می گیرند که چطور دنیای اطرافشان را از دریچه دوربین ثبت کنند.چطور با آدم ها روبرو شوند و جرات پیدا کنند که از آن ها عکس بگیرند، عکس های بچه ها گاهی فوق العاده از آب در می آید. خاله زانای بچه ها در عین ارتباط خیلی خوبی که توانسته با آنهابرقرار کند، به دنبال پیدا کردن مدرسه برای آنهاست.دخترها که بزرگتر بشوند به ناچاربرای تأمین معاش به کمک مادرشان خواهند رفت و پسر ها وارد شبکه توزیع مواد مخدر خواهند شد.تنها راه نجات بچه ها فرستادنشان به مدرسه است.آیا زانای جوان موفق می شود ؟

11 اسفند 1384

کالوین پسر بچه شش ساله بانمک و دوست داشتنی به همراه ببر عروسکی اش هوبز، زمستان خاکستری پارسال اینجا را برایم رنگ و رو بخشیدند.امسال دوباره به شوق سال گذشته سری به قفسه کمیک استریپ های کتابخانه عمومی زدم. دوسه تا کتاب برداشتم و حالا هرچه ورق می زنمشان ، لبخند هم به لبم نمی آید چه برسد به خنده. تقصیر بیل واترسون است که با سری کتاب های کالوین و هوبز اش توقع ام را از کمیک استریپ بالا برده یا زهر زمستان امسال که بدجوری به وجودم نشسته؟