24 دی 1383
موقع نوشتن ديکته بوده حتما

موقع نوشتن ديکته بوده حتما .دست های کوچکشان را که از سرما کرخ شده بود به هم می ماليدند.يکی دوتا يشان کلاه پوشيده بودند وبقيه گوش های کوچکشان سرخ شده بود.سوز می آمده شايد از پنجره کلاس.پاهای لاغرشان توی جوراب نايلونی و کفش های پلاستيکی بی حس شده بود.چند تايشان سرفه می کردند.به هر حال از بين پانزده تا پسر بچه دبستانی آن هم اين موقع سال چند تا سرما خورده هم پيدا می شده لابد…نه نمی توانم بيش تر از اينجايش را تصور کنم.واقعا نمی توانم.داستان آن بخاری درب و داغان قديمی را هم می دانم.و اين که همان اطراف بشکه نفتی هم جا خوش کرده بوده.نه.بهتراست بگويم به کمين نشسته بوده.و باقی اش را هم که خودتان می دانيد…
حالا دست و پای همه شان گرم گرم شده است.

23 دی 1383
کتاب‌هايی که در اين چهار

کتاب‌هايی که در اين چهار ماه اخير خوانده ام:
دفترچه ممنوع-رمانی که به گفته دوستی محبوب‌ترين رمان ترجمه شده از نويسنده ايتاليايی آن يعنی آلبادسس‌پدس در ايران است.قبلا از اين نويسنده مجموعه داستان کوتاه تازه عروس را خوانده بودم که داستان تازه عروس در بينشان اثر درخشانی بود.ازدفترچه ممنوع زياد لذت نبردم.
زندگی غربی‌شرقی من- اين کتاب ،خاطرات آنه ماری شيمل بانوی مستشرق آلمانی است .مترجم آن سيد سعيد فيروز آبادی است و ناشرش نشر افکار.ترجمه ضعيف کتاب و لحن گاه متفرعانه شيمل که هر از گاهی از محبوبیت خود بين شرقيان داد سخن می راند اذيتم می کرد.به هر حال تا به آخر خواندمش.مثل هر زندگی نامه ای گوشه های دل‌نشينی هم داشت.
آبروی از دست رفته کاترينا بلوم-رمان کوتاه از هاينريش‌بل عزيز و ترجمه حسن نقره‌چی که نشر نيلوفر آن را چاپ کرده بود.موضوع کمابيش سياسی آن با سليقه من جور در نمی‌آمد اما هاينريش بل عزيز بود ديگر.بايد می خواندم.کاريش نمی شد کرد.
زنده ام که روايت کنم- روايت رمان گونه از زندگی گارسيا مارکز به قلم خودش.ترجمه کاوه ميرعباسی و ناشر هم نشر نی.بسيار خواندنی و جذاب با ترجمه ای روان و دقيق .
خنده در تاريکی-رمانی از ولادميرنابوکوف که گويا دست گرمی‌ای بوده است برای مشهورترين رمانش يعنی لوليتا.کاش لوليتا اجازه چاپ داشت در ايران و يک مترجم خوب هم ترجمه اش می کرد.آن وقت می شد تصميم گرفت که آيا نابوکوف نويسنده هم همتراز نابوکوف منتقد هست يا نه.
تهوع-رمان معروف سارتر.کتابی که به خاطر اسمش، از ترس ،بارها خواندنش را به تاخير انداخته بودم.داستانی سرشار از شعارها و افکار اگزيستانسياليستی.انگار به هيچ وجه نمی خواست حتی لحظه ای فراموش کنيم که نويسنده اش بيشتر فيلسوف است تا نويسنده.به هر حال از خواندنش لذت بردم.
پرنده من-رمان خيلی خوبی از فريبا وفی که به حق برنده دو سه تا جايزه ادبی معتبر هم شده است.نگاه صميمی نويسنده ، شخصيت پردازی خوب ، توصيف های موجز و هوش‌مندانه و طرح معقول روايی داستان اثری قوی و خواندنی را خلق کرده.ناشر:نشر مرکز
حتی وقتی می خنديم-اين هم مجموعه داستان خوبی است از فريبا وفی که باز هم نشر مرکز چاپش کرده .
يک گفتگو-گفتگوی مبسوط ناصر حريری با نجف دريابندری و ناشرش هم نشر کارنامه.کتاب بسيار خوبی بود.و برای من که گه گداری ترجمه می کنم بسيار آموزنده.نگاه فروتنانه و عميق دريابندری و خوش صحبتی‌اش در پاسخ به سوال های گاه کسل کننده مصاحبه کننده گفت و گوی خواندنی و نغزی را بوجود آورده.
هر اتاقی مرکز جهان است- و يا به قول گرد آورننده اش گفت و گوهايی با اهل قلم(ايرانی البته).از بين بيست و چهار نفری که با آنها گفتگو شده صحبت های اين ها را خواندنی تر يافتم:فرزانه طاهری،مرادفرهادپور،مديا کاشيگر،هوشنگ گلشيری،مهدی سحابی،بهمن فرزانه
پاگرد-رمانی از نويسنده پنجره پشتی خوابگرد که راجع به آن اين اواخر زياد نوشته اند.اينجا می توانيد نقد خوبی از آن بخوانيد.
مورچه آرژانتينی- سه داستان کوتاه ازايتالو کالوينو که شهريار وقفی پور ترجمه کرده و ناشرش هم نشر کاروان است.داستان اول آن يعنی مورچه آرژانتينی يکی از زيباترين داستان هايی است که تا به حال خوانده ام.از اين کتاب می شود واقعا لذت برد.برای تکميل عيش ،يک فنجان چای و يا يک ليوان شير ( بسته به سليقه تان) و لم دادن در آفتاب بی رمق زمستانی به هنگام خواندن آن توصيه می شود.
اين ها کتاب هايی اند که در حال حاضر مشغول خواندنشان هستم:
رولان بارت نوشته رولان بارت- ترجمه پيام يزدانجو ….در باره اين کتاب قبلا نوشته ام.اين کتاب هم بسيار خواندنی و جذاب است.قلم و لحن اثرکمی سنگين است.يک شبه نمی شود تمامش کرد.بايد آرام آرام خواند و مزه مزه اش کرد.
نقد عکس-تری برت …اين کتاب هم همانطور که از اسمش پيداست کتابی است تخصصی در زمينه نقد عکس و درک تصوير.
درميان گم شدگان-دن چاون(ترجمه امير مهدی حقيقت) داستان اول را خوانده ام که خيلی خوب بود و خوب هم ترجمه شده بود.کتاب را با اعتماد به سليقه خوب مترجمش امير مهدی حقيقت خريده ام و فعلا دارم از خواندنش لذت می برم.

21 دی 1383
يادم است کتاب هفته صفحه

يادم است کتاب هفته صفحه ای داشت که در آن از نويسنده های مختلف می پرسيد در حال حاضر چه کتابی را می خوانند و يا اين اواخر چه خوانده اند.شنيدن پاسخ اين سوال چه از نويسنده‌ها و چه کتاب‌خوان‌های حرفه ای هميشه برايم جالب و گاه هيجان انگيز بوده.سرک کشيدن در کتاب‌خانه های شخصی و تلاش برای فهميدن نام کتابی که‌مسافر کناری‌ام در مترو يا اتوبوس و قطار می‌خواندو کشف سليقه‌های مطالعاتی افراد ،به خصوص آن‌ها که کمی ‌حرفه‌ای ترند در اين وادی ،شوقم را به خواندن بيشترکرده و گاه باب مطالعاتی جديدی را برايم گشوده است. همه اين مقدمه چينی ها برای اين بود که بگويم می خواهم از اين به بعد از کتاب هايی که خوانده ام و يا می خوانم بنويسم.از آنهايی که خوشم آمده و يا بدم آمده.نه به قصد نقد و نه معرفی کتاب.فقط من‌باب ارضای اين حس کنجکاوی که به گمانم در خيلی ها هست.حالا فرقش اين است که من در اين وادی حرفه‌ای نيستم.فرض کنيد همان مسافری هستم که در کوپه قطار روبرويتان نشسته و اين بار کمی کتابش را بالا گرفته تا براحتی بتوانيد جلد کتاب را ببينيد بدون اينکه گردنتان درد بگيرد.

16 دی 1383
زندگی نامه خودنوشت رولان بارت

زندگی نامه خودنوشت رولان بارت ،کولاژی است از متون و تصاوير مختلف ، از ايده های گذشته و نشانه ها و خاطرات و توصيف ها و نکته سنجی هايی که در کنار هم طرحی درهم اما قابل تامل و بسيار خواندنی از او به تصوير می کشد.بارت توصيف کردن خويش و ياهمان بازنويسی خود ، افزودن متنی و يا گفتاری به گفتار های ديگر خويش را همچون ريختن طرح چل تکه ای می داند که تکميل آن با افزودن مربع های بيشتر،تنها پوسته و يا روپوشی خواهد بود که او بر تن کشيده است و بر اين عقيده است که او کاری بيش از اين نمی تواند بکند و اين ديگرانند که می بايست به عمق بروند.

کتاب رولان بارت نوشته رولان بارت را پيام يزدانجو به فارسی برگردانده است و ناشر آن هم نشر مرکز است.

12 دی 1383
پشت بار نشسته است و

پشت بار نشسته است و مشروبش را سرخوش می نوشد.جان سالم به در بردنش را جشن گرفته است.آن يکی هم پشت ميز بغلی گيلاسش را بالا می برد.می گويد خيلی ها را نجات داديم و همين دليل شادمانی‌ام است.ديگری می گويد: سال جديد در راه است.بايد غم و غصه مان را دور بريزيم و مسرور به استقبالش رويم.

زن پريشان موی است.زاری می کند.می گويد مردانمان صبح به صيد ماهی رفتند و ديگر برنگشتند.

10 دی 1383
مهمان کوچکی دارم.دخترک يک سال

مهمان کوچکی دارم.دخترک يک سال و نيمه‌ای است شاد و سرخوش و باهوش.با همان کوچکی اش مثل نورای سه ساله پيتر بيکسل بلد است چطور موهايش را با ناز سرانگشتانش عقب بزند.می داند چطور چشم هايش را برايم باريک کند و ادای خنديدن درآورد تا مدادرنگی برايش ببرم.از من که هيچ، دل از پيرزنان اتريشی هم برده است.البته اولين کلامش به همه شان اين است که به خانه شان بروند.از توی کالسکه اش داد می زند.آنها هم بدون اينکه زبانش را بفهمند با چشم ها و لب و لوچه شان قربان صدقه اش می روند.هر بچه کوچکی را هم که سرراهش می بيندبه حرف می گيرد.برايش بوسه می فرستد و تعاليم تربيتی مادر و پدرش را به آنها گوشزد می کند.ديروز دخترک مظلوم ساکتی را توی فروشگاه گير آورده بود و مدام بهش می گفت: جيغ؟نه.نه.نه. مادر دخترک مانده بود که اين چه مساله مهمی را دارد با اين جديت به دخترش می گويد…خلاصه چند روزی است که غرق عالم کودکيش شده‌ام.با هم نقاشی می کنيم.پله برقی سواری می کنيم.کتاب هايش را برای بار صدم با هم می خوانيم و دنيا را از ارتفاع پنجاه سانتی متری می بينيم.

3 دی 1383
صف های طولانی پشت صندوق

صف های طولانی پشت صندوق فروشگاه ها، درخت های کوتاه و بلند کاج آماده فروش، مترو های شلوغ، آدم هايی که می دوند،کودکانی که آواز می خوانند، انجمن های خيريه که بساطشان همه جا برپاست، زلم زيمبوهای تزئينی، بوی گولاش (نوعی غذای مجاری که با گوشت و فلفل دلمه ای و… درست می کنند و از اطعمه پرطرفدار اتريشی هاست)که در طبقه مان پيچيده است و به گمانم اولين باری است که بوی غذا از آشپزخانه ای به جز آشپزخانه ما بلند شده است…
فردا عيد است.

2 دی 1383
کوچکترين نوزاد جهان آماده رفتن

کوچکترين نوزاد جهان آماده رفتن به خانه اش است.من اصولا علاقه ای به اين کوچکترين ها و بزرگترين ها ندارم.به درد کتاب ثبت رکورد ها می خورند فقط.اما اين يکی فرق می کند چون قبل از اين که درباره اش بدانم در خواب ديشب من بود.حتی کوچکتر از اندازه فعلی اش. قد يک انگشت بود.سرم را بردم پايين و خوب نگاهش کردم.دهان کوچکش را باز کرده بود و با تمام وجود خميازه می کشيد.

30 آذر 1383
بر بستر اقيانوس ،لا به

بر بستر اقيانوس ،لا به لای جلبک های يشمی خفته ام.
و رويايم به بوی شمع های سقا خانه حريصای قديس آغشته است.

23 آذر 1383
اين مطلب را چندی پيش

اين مطلب را چندی پيش برای شرق فرستاده بودم.فکر می کردم از چاپش منصرف شده اند.خبری نشد ازشان تا امروز که بالاخره…البته متن تصحيح شده اش مدتی روی پيش خوان دوات بود .