16 آذر 1387
نامه ی سرگشاده به ناشران

ناشر های محترم و شرکا

آقا جان٫ خانم جان
دیر سر / مادام

خواهش می کنم این کار بی مزه رو نکنید که پاورقی رو ببرید آخر کتاب. یا از همون اول پاورقی چاپ نکنید یا اگه می کنید همون زیر صفحه ی مربوطه بنویسید که پدر دست و گردن و چشم افرادی مثل من موقع خوندن کتاب در نیاد . من اگه کتاب برام مهم باشه باید همه ی پاورقی هاش رو بخونم وگرنه عذاب وجدان شدید علمی می گیرم.
و خب الان معلومه که گریه ام دراومده با این پاورقی ها که دونه دونه از ته کتاب دارم می بینم و مهم هاش رو دوباره در حاشیه ی متن اصلی می نویسم.
ببینید٫ اگه هم کار دشواریه یه نسخه مخصوص من بزنید. حاضرم بین هفت تا ده درصد گرون تر بخرم ازتون.
مچکرم پیشاپیش
تنک یو

م.

(این نامه دو زبانه است چون خطاب من شامل حال اون ناشر خارجی هم می شه)

12 آذر 1387
ترجمه قرآن

سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد
سوگند به اسبانی که نفس‌شان به شماره افتاد

ترجمه ی این قرآنی که من دارم خوب نیست. مثل باقی ترجمه های موجود. اگه الان ایران بودم و آرشیو مجله های کارنامه ام هم چنان سر جاشون بود و اون بلا سرشون نمی اومد می گشتم اون شماره ای رو که گلشیری درباره ی قرآن و ترجمه اش حرف زده بود پیدا می کردم. شاید هم تو کارنامه نبود. باغ در باغ بود؟ یا جای دیگه؟
مضمون حرف‌اش این بود که دلش می خواسته فرصت می کرده که قرآن رو ترجمه کنه.
کاش فرصت‌اش رو داشت.
کاش یه آدم درست و حسابی ای که هم فارسی اش خوبه هم عربی بشینه قرآن رو ترجمه کنه.
یه ابوالفضل بیهقی جان‌ای مثلن.

این آیه بالا آیه ی اول سوره ی عادیات‌اه. و به تمام معنا شاهکاره . تصویرش کنید. به کلمه های ترجمه شده اش کاری نداشته باشید . به شماره افتادن منظور رو
رسونده اما زیبایی رو نه. کلمه رو رها کنید و فقط تصویر رو در ذهن‌تون تکرار کنید.

صدای نفس و سم اسبانی را بشنوید که به تاخت دویده اند.
فرسنگ ها شاید.
آن قدر که از سم ضربه های‌شان بر سنگ ها آتش جرقه زده است.

—————————————-
ممنون از دوستی که این آیه را امشب برایم نوشت.

8 آذر 1387
i have a dry socket

The pain, which often radiates up and down the head and neck, can be extremely unpleasant for the patient. It will often cause pain in the ears as well. A dry socket is not an infection, and is not directly associated with swelling because it occurs entirely within bone — it is a phenomenon of inflammation within the bony lining of an empty tooth socket.

True alveolar osteitis, as opposed to simple postoperative pain, occurs in only about 5–10% of extractions (primarily of the lower molar teeth). No one knows for certain how or why dry sockets develop following dental extraction but certain factors are associated with increased risk. One of these factors is the complexity of the extraction. The more complex the extraction, the greater the likelihood of the patient developing a dry socket.

از من نپرسید که چی شده و اینا. جزو این پنج تا ده درصده بودم. این جا نوشتم چون با این درد نمی تونم هی توضیح بدم به همه.
:((
یه تصحیح هم لازم داره این ویکی. نوشته اکستریملی آن پلزنت به جای اکستریملی کیلز د پیشنت.

5 آذر 1387
بچه لال شده

بچه توی درگاه نشسته
بچه حرف نمی زند

بمب زده اند
کوچه ی مرجان

بچه لال شده
بچه زنده است

نان خشک بده
نمک بگیر
دمپایی پلاستیکی
بیسکوییت حیوانات

بچه٫ خرس می خورد
بچه٫ زرافه می خورد
بچه٫ میمون می خورد
پای کرگدن می خورد.

بچه حرف نمی زند
بچه لال شده
بچه زنده است

4 آذر 1387
دندون عقل دوم

دندون عقل دوم هم امروز.

دکتر بعد از عمل پیشونی ام رو بوسید که انقدر صبورم.

…من چه جوری برگشتم خونه؟ خونه؟ خون‌اه

3 آذر 1387
هنر گم‌شده ی پیاده روی

من مدت کوتاهی در زمستان ۱۹۶۲-۶۳ به دلیل اعتصاب چاپ‌خانه‌ها علیه روزنامه‌ها بی‌کار شده بودم. آن موقع با دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم منهتن را از بالا تا پایینش راه برویم. یک روز یک‌شنبه صبح زود با مترو خودمان را رساندیم به اسپویتن دویویل در شمالی‌ترین نقطه‌ی جزیره و شروع کردیم به راه رفتن. بیشترش را در برادوی بودیم و تا باتری پارک را پیاده راه رفتیم. بعد با قایق تا استیتن آیلند رفتیم. تا آن موقع هوا دیگر تاریک شده بود و دیروقت بود. به افتخار خودمان چیزی نوشیدیم و این یکی از بهترین پیاده‌روی‌های زندگی‌ام بود.

بخوانید درباره ی کتاب هنر گم‌شده ی پیاده روی در اینجا.
متن را از واشنگتن پست ترجمه کرده ام.
***

این هم متن کامل کمپین پنج تا در روز که از گاردین ترجمه کردم.

2 آذر 1387
Fun Home

FunHome.jpg

زمستان های اینجا با این آسمان تاریک‌اش آدم را به نوول های گرافیکی و یا کمیک استریپ می کشاند .به جای کتاب های جدی جدی دلم می خواهد کتابی باشد که به زور هم که شده بخنداندم. کمیک استریپ های کالوین و هوبز را که چندین بار دوره کرده ام. تقریبن هر سال. چند وقت پیش توی یک کتاب دست دوم فروشی این کتاب بالا را خریدم . چهار یورو که تقریبن مفت است به نسبت قیمت کتاب های اینجا. کتاب تقریبن نو و برخلاف تصور من بود که شک داشتم به درست و حسابی بودنش .البته کمیک نبود و فکر کنم یک جای کتاب هم آن آخرها اشکم را در آورد. یک چیزی است شبیه پرسپولیس مرجان ساتراپی. منتها یادنگار دوران کودکی و نوجوانی دختری آمریکایی و رابطه ی پیچیده ای که با پدرش دارد و نقش ادبیات در این بین. روایت هم خطی نیست. نوشتن کتاب و درواقع تصویرکردن ماجراها هفت سال طول کشیده چون نویسنده به جای تک تک فیگورهای شخصیت کتاب اش خودش را سوژه ی عکاسی قرار داده تا بعد بتواند در طراحی‌شان دقیق باشد.

1 آذر 1387
سرقت از تاریخ

Leading scholars at the library are at a loss to explain why Farhad Hakimzadeh, a Harvard-educated businessman, publisher and intellectual, took a scalpel to the leaves of 150 books that have been in the nation’s collection for centuries. The monetary damage he caused over seven years is in the region of £400,000 but Dr Kristian Jensen, head of the British and early printed collections at the library, said no price could be placed upon the books and maps that he had defaced and stolen.

ماجرای کامل را از اینجا بخوانید

30 آبان 1387
اشتاین هوف

سه ایستگاه مترو که سوار شوی درست از همین دم خانه ‌ی ما و بعد کمی منتظر بمانی اتوبوسی می آید و می بردت به اشتاین هوف.
اشتاین هوف باغ بزرگی است
کلیسای مخصوصی هم دارد که معمار بزرگی سال ها پیش آن را ساخته.
پشت به کلیسا که بایستی بخشی از شهر را می توانی از بالا ببینی.
شیروانی قرمزها
شاید حتا قسمتی از گورستانی که همان حوالی است دیده شود با صلیب های سنگی‌اش.

اشتاین هوف زمانی دارالمجانین بوده.
برکت است که دارالمجانین به خانه ی آدم انقدر نزدیک باشد.
برکتی بوده.

28 آبان 1387
در ستایش حیات

طول می کشد این بلوغ.
بلوغی که بتواند حیات را تحمل پذیر و حتا خوشایند ببیند
که بوی خون و عرق و گه٫ پیش از آن که چهره ات را در هم بکشد بشارت زندگی باشد
که این موجود٫ موجودی زنده است.
و تنها همین حقیقت٫ شادی بخش است.