23 فروردین 1387
سرگردان بین زبان‌ها

شاید علت این که پیش رفتی رو که دلم می خواد نمی بینم اینه که بین چهار تا زبان سرگردانم. البته سرگردان واژه ی مناسبی نیست، چون روش بهتر شدن اوضاع رو توی هر زبان می دونم ولی مدیریت کردن همه ی این ها با هم سخته. مثل این که چهار تا دار قالی داشته باشم و روی هر کدوم یه نقشه ی متفاوت منتظر بافته شدن باشن . چیزی که همیشه به من انرژی می ده اینه که برگردم و نگاه کنم که تا حالا چقدر بافتم و پیش رفت ام قابل مشاهده باشه و به نظر بیاد. انگلیسی که رشته ی اصلی ایه که دارم می خونم، رشته ی فرعی ام هم عربی اه که چون توی اتریش می خونم به آلمانی تدریس می شه و درس های مربوط به فرهنگ و تاریخ جغرافیای جهان عرب هم همه به آلمانی ارائه می شن. فارسی هم که خب وضعش فرق می کنه. با وجود این که زبان مادری هست انتظاری که از خودم دارم خیلی بالاتر از به کار بردن روز مره و تلاش برای از یاد نبردن ظرافت های اونه. چیزی که اگه تو ایران بودم خیلی اوضاع متفاوت تر می بود و شاید احتیاج به این نداشت که به طور خود آگاه براش زمان بذارم هر چند که در حال حاضر هم چندان نمی رسم که به طور ویژه وقت بذارم براش. جدای از یاد گرفتن زیر و بم این زبان ها، از خودم انتظار دارم که با فرهنگ گویش وران هر کدوم هم آشنا باشم و البته این آشنایی باید خیلی فراتر از اطلاعات عمومی توریستی باشه. برای همین هم به فراخور هر موضوعی کتاب و مقاله و ژورنال وبرنامه و گزارش رادیو تلویزیونی هست که باید بخونم و ببینم. تکلیف های درسی رو هم اضافه کنید و در کنار همه ی این ها زندگی شخصی و روابط اجتماعی و ورزش و تفریح.

از این که این همه چیز هست که نمی دونم و این وقت کمی که دارم رو نمی تونم منصفانه برای یادگیری بین شون تقسیم کنم ناراحتم. من به این که موضوعات مختلفی رو با هم پیش ببرم عادت دارم و روحیه ام هم این رو می طلبه و اگه فقط یه موضوع داشته باشم زود خسته میشم ازش. ولی پیش بردن چهارتا زبان مختلف که هر کدوم ساز خودشون رو می زنن و مهارت من هم توی هر کدوم متفاوته خیلی سخته.

22 فروردین 1387
تابستونانه

من عاشق شب هایی ام که بوی جیرجیرک میدن.

15 فروردین 1387
همسایه ی ما: کریس

کریس، همسایه ی سیاه پوست ما، یکی از خوش حال ترین آدم هایی یه که من تا به حال دیدم. چرا این طور فکر می کنم؟ چون معلم موسیقی اه و اغلب از خونه اش صدای انواع ساز میاد؟ چون برعکس ما زندگی می کنه، شب ها بیداره و صبح ها می خوابه؟ چون صدای عشق بازی شون با دوست دخترش رو اغلب می شنویم ولی از وقتی اومدیم تو این خونه فقط یه بار شنیدم دعواشون بشه؟ چون رنگ پوستش سیاهه و من نمی دونم چرا به نظرم سیاه پوست های مو فرفری از کل جمعیت سفید پوست ها به نسبت منابعی که بین این دو گروه تقسیم شده شاداب ترند و قدر خوشحالی رو بیشتر می دونند؟ چون تنها آدم زنده ایه که توی ساختمون به جز خودمون و اون بنگلادشی های طبقه دوم و خانوم سرایدار مسن لپ قرمزی مون که من عاشقشم می بینم؟ چون خیلی وقت ها با صدای خنده های بلندش موقع استقبال یا بدرقه ی دوستان اش که اغلب هم نصفه شب میان و می رن بیدار شدم؟ نمی دونم . هر چی هست اون روز که بابا می گفت اگه صدای موسیقی این همسایه تون بلنده می تونید اعتراض کنید یا شکایت کنید ازش گفتم که دلم نمیاد. حالا نه این که صدای تمرین موسیقی اش چیز خوش آیندی باشه که اغلب هم نیست. تکرار یه ملودی یه وقت هایی می تونه آدم رو به مرز جنون برسونه مخصوصا وقتی دلت می خواد روی یه متنی تمرکز کنی و این ملودی تکراری تبدیل می شه به سوهان اعصاب و روان. ولی با همه ی این دردسر ها و مزاحمت های وقت و بی وقت این کریس شلوغ و پرسرو صدا ، طنین خنده ای که از دیوار بین مون رد می شه و با خودش روح خوشحالی توی ساختمون می دمه رو دوست دارم و بهش احترام می ذارم.

14 فروردین 1387
پیوسته و آهسته

خلق کردن شاهکار احتیاج داره به خلق آثار معمولی و یا حتی بد؛به کار پیوسته و مدام. بزرگترین اشتباه برای کسی که یه بار تو زندگی اش یه شاهکار خلق می کنه اینه که از خودش انتظار داشته باشه دومی اش رو بلافاصله بعد از اولی خلق کنه و تو این فاصله هیچ تمرینی نکنه . هر هنرمندی به فضایی احتیاج داره که راحت توش تمرین کنه و توی اون فضا کسی ازش انتظار زیاد نداشته باشه. اگه ستاره ی سینماست بره تو یه تئاتر کوچک تو شهرستان بازی کنه یا تو زیرزمین خونه اش. اگه نقاش اه در فاصله ی بین نقش زدن تابلوهاش بره تو پارک بشینه اتود بزنه. اگه نویسنده است، خاطرات شخصی اش رو هر روز بنویسه. اگه وبلاگ نویسه به فکر یه جای راحت تر و دنج تر برای تمرین نوشتن باشه.
D:

11 فروردین 1387
دود غرنده

اسم اصلی آبشار ویکتوریا به زبون مردم لزی بوده: دودی که می غرد. سال 1855 که دیوید لیوینگستون اسکاتلندی اونجا رو کشف می کنه اسم رو تغییر می ده به نام ملکه ی سرزمینش. جادوی اسم قبلی دود می شه و می ره هوا، ولی فکر نمی کنم جادوی خود آبشار هم دود شده باشه. دلم می خواد یه روزی این دود غرنده رو از نزدیک ببینم.

10 فروردین 1387
دوتایی

از دوتایی بودن های تصنعی بعد از ازدواج، یکی اش همین امضای دونفره ی پایین کارت های تبریک اه، وقتی دست خط و جمله بندی یک نفرشون رو روی کارت می بینی و اون پایین اسم دو نفر نوشته شده.

متاسفانه ما دو نفر هم از این امر مبرا نبوده ایم.

7 فروردین 1387
معشوق های یگانه

عمل های زیبایی با عمل های جوان ماندن متفاوت است. طرف دار هیچ کدامشان نیستم. از طرفی این حق را به خودم نمی دهم که دیگران را به خاطر این که از چهره و اندامشان دل خوشی ندارند و تصمیم به تغییرش گرفته اند ملامت کنم و یا دست بیندازم. بعید هم نمی دانم که روزی روزگاری اگر عمر دراز شد و آینه بی وفا، فکر یکی از این عمل های جوان ماندن/شدن به سرم بزند. اما حساب عمل های زیبایی جداست. چهره و اندام طبیعی ِ سالم ِ دست نخورده اغلب بسیار دوست داشتنی تر از چهره ی دست خورده ی بی نقصی است که جراح زیبایی تراشش داده است. دندان های ردیف ِ سفید درخشنده، بینی صاف، لب ها و گونه های برجسته و مژگان برگشته و … صورت بازیگران سینما را بیشتر به یادم می آورد تا معشوق های زمینی ِ منحصر به فردی که با بینی های عقابی، فاصله ای اندک مابین دو دندان جلویی، و یا چه می دانم کک مک های روی گونه دلبری می کنند. معشوق هایی که به هیچ زیباروی جهانی شباهتی ندارند و همین یگانه بودنشان است که برایمان زیبایشان می کند.

4 فروردین 1387

رقص در نیمه ی اردیبهشت

27 اسفند 1386
سبزه پیاز

با این سرعت رشد جوونه ها این طور که پیش میره امسال به جای سبزه ی عدس، سبزه ی پیاز داریم.

توضیح: سبزه ی پیاز ما یه محصول چارفصل اه یعنی هر وقت که نگاهی به بخش پیازها در خونه ما بندازید یکی دو تاشون سبزه دارن. لازم به توضیح نیست که این سبزه ها و پیازهای زیرشون رو ما نمی خوریم و فقط برای این که لابه لای سیب زمینی پیازامون هم گل و گیاه داشته باشیم به بودنشون احترام می ذاریم.

25 اسفند 1386
فلسفیدن در ارتفاع

وسوسه ی سقوط از بلندی بیش از این که نیاز به نزدیک شدن به زمین باشد، تمنای دوری از ارتفاع است؛ نوعی اوج گرفتن در جهت برعکس.

«روابط عمومی واحد تمیز کردن شیشه و پنجره»