7 اسفند 1386
روزی که اسید شدم

امروز من یه اسید متحرک ام. احساس می کنم هر جایی پا می ذارم و یا به هر چی دست می زنم آب می شه و از بین می ره. اگه همین طور پیش بره مسیر حرکتم بین اتاق و آشپزخونه و راهرو کم کم عمیق تر می شه و کافیه یه بارون درست و حسابی بیاد تا این مسیری که دارم درست می کنم رو آب بندازه و یه رودخونه وسط خونه بکشه. خوبی داشتن رودخونه ی شخصی اینه که آدم منت بقیه رو نمی کشه که ببرنش ماهی گیری.
خوبی های دیگه ای هم البته داره.

4 اسفند 1386
اداره ی ویزا- داخلی- روز

دقیقا سه ساعت است که در اتاق انتظار خارجی ها نشسته ام تا نوبتم بشود. همه جور آدمی پیدا می شودکه تماشایشان در نیم ساعت اول جالب است، در نیم ساعت دوم معمولی و وقتی بیش از یک ساعت منتظر بمانی ناخوشایند هایشان را بیشتر می بینی. بین این ناخوشایند ها یکی آقای میان سالی است که فکر کنم سال هاست خودش و لباس هایش را نشسته و اتاق انتظار پشتی را با حضور خودش خلوت کرده. دیگری دخترک کوچکی است که سه ساعت است با چرخ خیاطی اسباب بازی اش دارد چرخ می کند و به گمانم تا الان مغز همه ی ما را دو سه دور کوک ریز و درشت زده. این چرخ خیاطی های اسباب بازی اگر خدمتی به صنعت پوشاک نمی کنند، دست کم در تقلید صدای نوع واقعی شان بی نظیرند.

شب مرّه

ساعت یک نیمه شب بیدار می شم. لباس های خشک شده رو تا می کنم و سرجاشون می ذارم. ظرف ها رو می شورم. سیب ها رو توی سبد میوه می چینم. فایل های کاغذی رو مرتب می کنم. چایی می خوریم.

بیرون توفان داره درخت ها رو از جا در میاره. اینجا آرامش برقرار شده.

3 اسفند 1386
چرخش

شاید بیشتر از بیست سال پیش گاهی اوقات وسط نقش ترنج قالی می ایستادم و با دست هایی باز می چرخیدم. قالی بر محور من می چرخید . گل ها و نگاره هایش دایره های رنگی می شدند به مرکز من. بعد این سماع مسخره ی کودکانه آن قدر ادامه پیدا می کرد تا تعادلم به هم بخورد و نقش زمین بشوم. لذت اصلی این چرخیدن تازه از این جا شروع می شد وقتی علاوه بر نقش های قالی، تلویزون و دیوار ها و وسایل خانه هم به طواف من می آمدند و من گیج و از خود بی خود چشم هایم را می بستم و از تاریکی دوّار لذت می بردم.

سیبی ها

یه جایی یه وقتی شنیدم که سیگاری به آدمی می گن که روزی بیش از سه نخ سیگار بکشه.
با تعمیم این قانون حامد یک سیبی تمام عیاره که ظرف آشغال سیب اش رو مثل جاسیگاری باید تند تند خالی کرد. سیبی ها رو نمی شه مثل سیگاری ها به راهرو ها، بالکن ها و یا پشت بام ها تبعید کرد چون سیب دود نداره ، ولی من از هر قانونی که از گاز زدن صامت سیب دفاع کنه حمایتم رو از همین جا اعلام می کنم.

1 اسفند 1386
مهتاب

مهتاب آبی ِ ملایم کم رنگی است در سورمه ای ِ شب. طیفی از دو رنگ متفاوت از پنجره ی اتاق پشتی و پنجره ی راهرو روی گلیم های سفید افتاده. می شود سیاه و کمی روشن دیدشان. می شود سورمه ای و آبی نقره ای دید.
مهتاب را اگر بخت مان مساعد باشد ماهی یکی دو. بار می توانیم ببینیم. اگر ابر نباشد و اگر حواسمان به بودنش و حضور بی هیاهویش باشد و اگر چراغ های روشن روی زمین بگذارند.

21 بهمن 1386

پیچ میدون گاه رو که رد کنم می تونم پنجره ی خونه مون رو ببینم. اگه شب باشه دو حالت بیشتر نداره. یا چراغ روشنه و یا خاموش. از نوع روشن بودن چراغ ها می شه فهمید که حامد عروسی گرفته یا نه. اگه خواب نباشه قطعا می شه گفت در نبود من عروسی گرفته. یعنی همه ی چراغ های خونه رو روشن کرده، دمای خونه رو طوری تنظیم کرده که با سونای خشک قابل رقابته، و در جاهای غیر قابل پیش بینی ای بقایای مرکزی سیب های خورده شده رو قرار داده.

اصولا ادعای مصنوعی ِ من با شما/آنها تفاوت دارم حالا چه در وجه عشق به ساحت به اصطلاح روشن فکری و چه در وجه تنفر از آن، انزجار برانگیز است.

20 بهمن 1386
به سبک عامه پسند

نوستل:

شعار هفته

18 بهمن 1386
آداب کتاب خانه

در کتاب خانه ی عمومی شهر وین، قسمت مربوط به کتاب های کودک و نوجوان که همیشه ی خدا شلوغ است و از هر ملیتی سایز کوچکش آنجا پیدا می شود، فقط و فقط به یک زبان* روی کاغذ آچهاری نوشته اند :

لطفا یواش حرف بزنید

*زبان فارسی