30 آذر 1386
شب یلدای خود را چگونه گذراندید؟

yalda.jpg

اگر امکانات یلدایی مثل فامیل، انار، آجیل و بقیه خوراکی های مربوطه را ندارید، کمی نقاشی بکشید.

29 آذر 1386
جنگ

تاریخ مختصر عراق را داشت می گفت. رسید به جنگ اول خلیج که همان جنگ هشت ساله بین ایران و عراق است. من اهل نوستالژیا نیستم. نه اینکه بگویم فراموش می کنم. چون نمی کنم. بعضی نشان ها تا آخر عمر حتی اگر آلزایمر حاد هم گرفته باشی یادت می ماند. اهل نوستالژیا نیستم یعنی که نمی خواهم گذشته را بارها و بارها نشخوار کنم. زهر و شکرش در نشخوار از بین می رود.زهرش شیرین تر به نظر می آید و شیرینی اش به تلخی می زند، چون دیگر نیست. اما… داشتم می گفتم که استاد اتریشی که برای دانش وسیع و دقیق و شیوه تدریس اش بسیار احترام قائلم رسید به جنگ ایران و عراق.

می فهمید می خواهم چه بگویم؟ انگار تنه درختی را لایه لایه از بیرون کنده باشند و به لایه های زخمی رسیده باشند.
درد می کشیدم.
عمیقا درد می کشیدم.

27 آذر 1386

Don’t judge each day by the harvest you reap but by the seeds that you plant.

Robert Louis Stevenson

24 آذر 1386
برای درون های زیبایی که زیبایی شان را با لذت کشف همراه کرده اند؛ درون هایی که به جای فریاد زدن، بی صدا دررمز و راز نشسته اند.

کیف هایی هستند که ظاهر معمولی ای دارند اما آستر تویشان یک جور پارچه خیلی خوش طرح است. این کیف ها خاصیت استفاده دورو ندارند. یعنی فقط وقتی در کیفتان را باز کنید زیبایی درونش را می بینید. رهگذر ها بیرونش را می بینند. اما فقط خودتان می دانید چه قدر توی کیف تان قشنگ است.

لباس هایی هستند که آستر و لایه تویی شان زیباتر از بیرونشان است. یکی شان را دارم. آن قسمت زیبایش را هم کسی نمی بیند. خودم هم نمی بینم چون درست کمی پایین تر از پشت گردن است. فقط موقع پوشیدنش می دانم که این لباس با بقیه متفاوت است و یک جور شخصیت احترام برانگیزی دارد.

پیاله کوچک ماست خوری مان بیرونش سفید است و جدار داخلی اش فیروزه ای. هر چه خالی تر بشود رنگ اش بیشتر دیده می شود، زیبا تر می شود. به هر حال به درد کاهش وزن نمی خورد چون حس روانی اش تشویق به خوردن بیشتر است. برای دیدن زیبایی پیاله باید زودتر خالی اش کرد و در نتیجه بیشتر خورد. اما در عین حال یک جور حس کشف به همراه دارد. مثل پرده نمایشی که آرام آرام بالا می رود تا صحنه را به تماشا بگذارد.

21 آذر 1386
نرگس‌دان

نرگس دان: گلدان نرگس

( از : تاریخ بیهقی )

.
.
.
.
.

نیمه شبی هوس نرگس دان کردم.

17 آذر 1386
جمعه ها با جویس

یکی از مراحل شناخت دور شدن از موضوع است. دور شدن و فاصله گرفتن امکان این را می دهد تا آن چه می خواهیم بشناسیم را از بیرون ببینیم و با چیزهای دیگر مقایسه اش کنیم. خیلی وقت ها خلق و آفرینش نیاز به فاصله گرفتن دارد. دور شدن از آنچه مارا مدتی به خود مشغول داشته مثل جریان یافتن مرداب است. جیمز جویس یکی از همان هایی است که مرداب ساکن اش را به جریان در آورد. جویس سرزمین مادری، خانه و مذهبش را ترک می کند و خودخواسته به تبعیدی طولانی می رود. با این حال در تمام عمرش تنها درباره ایرلند می نویسد. جویس در زبان مادری اش طغیانگر و آفریننده بزرگی است که ذکاوت ، غنا و خلاقیت آثارش را بسیار ستوده اند.

untitledc.bmp

این روزها از درس های دیگرم تا جایی که بشود وقت می دزدم و جویس می خوانم. دوبلینی ها را قبلا به فارسی خوانده بودم. این بار با دانش و دقت بیشتر و کلید راهنماهای استاد محترم که مستمع آزاد کلاسش هستم ( کلاس فشرده دوماهه که برای دانشجویان مقطع بالاتر ارائه می شود.) به سراغ متن اصلی رفتم و کلی کشف و شهود می کنم. چهره مرد هنرمند را هم قبلا خوانده بودم. چند فصلش را قرار است برای هفته بعد بخوانیم. بخش هایی از اولیس و بیداری فینگان ها را هم در برنامه داریم. اولیس خواندن که خودش یک پروژه عظیم است. شاید تابستان شروعش کنم. این کتاب دوم هم به قول استادمان از “غیر ممکن” های روزگار است بس که خواندنش سخت است. این را هم می گذارم برای بعد تر ها.

16 آذر 1386
خاطره یک روز زمستانی

بوران شدیدی است
من روی فرحزاد* تقریبا بی هوش افتاده ام.
باد می وزد. مژه هایم یخ زده. موقع پلک زدن صدای خش خش می دهد. سه روز است که چیزی نخورده ام. نباید بخوابم. وگرنه زیر برف و بوران می میرم. این را خودم حواسم نیست. حامد کلید می اندازد توی قفل در. میاید توی خانه. باد توی گوش هایش می پیچد. سعی می کند با تلاش زیاد راه خودش را از توی برف و بوران باز کند. از توی حمام صدای زوزه گرگ می آید. حامد موفق می شود خودش را به فرحزاد برساند. خط انرژی من تقریبا زیر صفر است. من حامد را نمی شناسم و دلم می خواهد فقط بخوابم. سردم است. خیلی خیلی زیاد. در حدی که اگر دست و پایم را قطع کنند نمی فهمم چون از سرما بی حس شده اند. حامد بعدا برایم تعریف می کند که التماس کرده زنده بمانم. بعد رفته و با وجود اینکه تا گردن توی برف بوده برایم نیمرو درست کرده و آورده با زیتون به زور به حلقم ریخته. کمی هم نوشیدنی گرم قورتانیده و خلاصه از مرگ حتمی نجاتم داده.
من یادم می آید که هوا چقدر سرد بوده و گرگ ها چه زوزه هایی که نمی کشیده اند.

* فرحزاد : سابقا تنها کاناپه خانه مان بود . الان تبدیل شده به تخت. اسمش هم شده فرحزاد. جان می دهد برای لم دادن و گپ زدن و چایی خوردن و کتاب خواندن .

11 آذر 1386
:(

کی میاد بریم ماهی گیری؟

9 آذر 1386
در رادیو کالج پارک

گفتگوی من و پریسای عزیز در رادیو کالج پارک

7 آذر 1386
اعطنی النای و غنّ

استاد عرب تونسی تبار ما معتقد است که اعراب بر سر هر مساله ای ممکن است با هم بجنگند اما همه شان از هر قوم و کشوری بر سر یک خواننده عرب زبان توافق نظر دارند :
فیروز لبنانی

اعطنی النای سروده جبران خلیل جبران را با صدای فیروز بشنوید.

untitledc.bmp

أعطني الناي و غن فالغنا سر الوجود/الخلود
و أنين الناي يبقى بعد أن يفنى الوجود
هل تخذت الغاب مثلي منزلا دون القصور
فتتبعت السواقي و تسلقت الصخور
هل تحممت بعطر و تنشفت بنور
و شربت الفجر خمراُ في كؤوس من أثير
أعطني الناي و غن فالغنا خير الصلاة
و أنين الناي يبقى بعد أن تفنى الحياة
هل جلست العصر مثلي بين جفنات العنب
و العناقيد تدلت كثريات الذهب
هل فرشت العشب
ليلاُ و تلحفت الفضا
زاهداُ في ما سيأتي ناسياُ ما قد مضى
أعطني الناي و غن فالغنا عدل القلوب
و أنين الناي يبقى بعد أن تفنى الذنوب
أعطني الناي و غن و انس داء و دواء
إنما الناس سطور كتبت لكن بماء