18 آبان 1386
کلیشه زدایی

فکر کنید در اون دنیا تو صف کارنامه گرفتن یکی از این عرفا رو صدا کنند. مثلا مولوی، یا عطار یا یه نفر از همین ژانر. بعد ببینید که آقای نسبتا فربهی با کله ی طاس رفت رو سکو و فیلمش رو دید و بعد هم کارنامه اش رو دادند دستش.
[پایان فکر]
.

اهداف ِ این نوشته : کلیشه زدایی- نوستالژی ستیزی- معنویت- واقع بینی – بیم و انذار

16 آبان 1386
اوزاک یعنی دور

اوزاک یعنی دور
آدم انتظار یک فیلم-شعر ترکی را ندارد معمولا. ولی خب گاهی اوقات در خانه همسایه اتفاق های خیلی بهتری می افتد.
این فیلم یکی دو عدد جایزه کن و غیره هم برده که به نظر من حقش بوده کاملا.

اوزاک را دوست داشتم. برای خلوت بودنش، روایت رئال از ترکیه مدرن و آدم های شهری و نقب هایی که به زندگی روستایی می زند، برای آدم های قابل باور و واقعی اش ،موسیقی اش وهمچنین نماهای فوق العاده و در عین حال بکرش از استانبول.

پی نوشت : فکر کنم خیلی معلومه که مفهوم خانواده از بین رفته در اروپا و محبت دیگه تو دلها جاری نیست و من و حامد باید کم کم به فکر خریدن یه سگی، گربه ای چیزی باشیم. کانون گرم خانواده رو اگه اینترنت نخواد نگه داره پس کی نگه میداره؟
چرا من زودتر نفهمیدم که تو این رو نوشتی همسر جان؟
D:
راستی با اون چیزایی که نوشتی موافقم فقط این اگزیستانسیال رو اون وسط نمی فهمم .

15 آبان 1386

این شیر ما آن قدر چکه می کند که من مطمئنم فردا قبل از اینکه خودمان بفهمیم آب از سرمان گذشته است. من دارم صدای چکه هایش را می شنوم. چکه نه البته، صدای باریکه آب جاری را. صدای رودخانه ای که دارد از زیر حوضچه زیر دوش خانه مان می جوشد و بالا می آید. فردا ما سنگ فرش رودخانه ای شده ایم که سحر گاه از بالا و پایین خانه مان جوشید .
من این را نوشتم که شما بدانید، باشد که به درد بازجویی های پلیسی – جنایی بعد از ماجرا بخورد.

تقریر شد به نیمه شب ِ سه شنبه ششم نوامبر.

امضا: میم
امضا: میم به نیابت از ح

13 آبان 1386
تکاوریسم

با حرفه تان زندگی کنید. وقتی بیرون محل کار هستید و باید در صف اتوبوس و نان معطل شوید یا مجبورید در مهمانی خسته کننده ای شرکت کنید ذهن خود را متوجه مساله ای که رویش کار می کنید بکنید و ایده هایتان را یادداشت کنید. لطفا این توصیه را در زمان رانندگی فراموش کنید وحواستان به ماشین ها باشد.

عبورم دهید از روز
از نور فروزان
روشنایی تب دار

نهال های آلبالو
قد می کشند
می شکفند
پیر می شوند

عبورم دهید از روز
از شکفتن
زنده بودن.

12 آبان 1386

کلیساهای واژگون
عشاق نگون بخت
در پیاله شرابی
ته نشین می شوند

به گاه ِ بعد از ظهرهای برگ ریز

لینکدونی

نفرین به تمام ایستگاه ها،
اتوبوس های شرکت واحد،
و خواب و خاک و خوراک

11 آبان 1386

در راه پله شعری آتش می زنم.دودش را فرو می دهم.رگ هایم تلخ می شوند. شعر دوم را با آتش اولی روشن می کنم. آن قدر می کشم که انگشتهایم بسوزد. بند رنگی آخرش می افتد زمین. خاکسترش روی کفش هایم می ریزد. بر می گردم سر زندگی. لباس هایم بوی شعر گرفته اند.

من الان در جزیره تاهیتی به سر می برم. لابه لای ورق های دفترچه کاپیتان جیمز کوک که بوی جلبک و خون کانگارو میده. اگه قرار نبود هفته بعد سرکلاس نقدی روی این نوشته ارائه کنم قطعا اوضاعم فرق می کرد و انقدر گیج نمی زدم. به هر حال الان زیر توده ای مقاله و کتاب هستم و فقط اومدم بگم که به دلیل اینکه مدتی از تمدن دور بودم و توی جزیره هم کافی نت نیست به جای منتشر کردن چند تا کامنت آخر پاکشون کردم. دلیلش فقط و فقط گیج زدن تاهیتی وارانه است.
به بزرگی خودتون ببخشید.

8 آبان 1386
به یاد و خاطره قیصر امین پور و با احترام به روح بزرگش، باشد که آرام گرفته باشد

درد های من
گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است.
مردمی که چین پوستین شان
مردمی که رنگ روی آستین شان
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند.
من ولی تمام استخوان بودنم،
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند…

“قیصر امین پور”