26 شهریور 1386

اگر از ادبیات داستانی ایرانی نا امید شده اید، بروید کتاب “عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکد قربان” اثر حسین مرتضاییان آبکنار را تا چاپ دومش تمام نشده بخرید و برای تلاشی که نویسنده کرده تا یک داستان تمیز شسته رفته حسابی بنویسد،( بدون اینکه زبان یا ساختارش بلنگد)، سر تاقچه هایتان شمعی روشن کنید.

یا هر کار دیگری که فکر می کنید کمک می کند بفهمیم که به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را !

25 شهریور 1386

روی شانه هایت
آفتاب می بارد
به وقت انگور چینی،
اواخر تابستان.

24 شهریور 1386
بی تابی

آدم بی تاب اگر تاب داشت می رفت سوارش می شد وبالا و پایین می رفت و تاب می خورد و می گذاشت باد بپیچد توی موهایش.
آدم بی تاب ولی وقتی تاب ندارد مجبور است پیاده بالا و پایین برود.

برای همین است که بی تابی سخت است و کند می گذرد.

که می با دیگران خورده است و با ما سر گران دارد
که می با دیگران خورده است و با ما سر گران دارد
که می با دیگران …

23 شهریور 1386

می رود
می آید
نمی بیند
نمی شنود
نمی خندد

می روم
می آیم
می بینم
می شنوم
نمی خندم

غریب شده ایم.

22 تیر 1386

روزی که نتوانی تشخیص دهی صدا از کدام سو می آید، بدان که آخرالزمان بسیار نزدیک شده.

19 تیر 1386

تا اطلاع ثانوی در اینجا تخته خواهد بود.
.
.
.
.

17 تیر 1386

غار پیدا کرده ام !
همین حوالی است. نشانی دقیق اش می شود نزدیک ترین ایستگاه مترو به خانه ما، پایین پله های ورودی شرقی، کمی به سمت آسانسور عقبی برگردید، بایستید طوری که درست در فاصله مساوی از پله های دو طرف باشید و بعد بالا را نگاه کنید.نورگیرهای شیشه ای در ارتفاع مایل بسیار بلند را ببینید. در حالی که فضای ایستگاه به نسبت آن بیرون تاریک است ، در حالی که قطار های مترو با فاصله های زمانی منظم پشت سر هم از شرق و غرب می آیند، آدم ها سوار و پیاده می شوند، آدم ها بالا و پایین می روند، آدم ها بوی آبجو یا عطر زنانه می دهند.آدم ها حرف می زنند، می خندند، ساکت اند.

غار من منزه می کند.

تا آنجا که من می دانم :

گفتگو با گفتمان فرق دارد.
به هر اثر جدیدی که معنی اش را نمی فهمیم و برایمان عناصر غریب ای دارد نمی شود گفت پست مدرن.
به کار نویی که دست رد بر سینه پیشینیان اش بگذارد و ایده تازه ای داشته باشد شالوده شکنی و یا همان ساختار شکنی نمی گویند.
و….

کاش قبل از به هیجان آمدن از به کار بردن اصطلاح های تازه مطمئن شویم که معنی دقیق شان را می دانیم.
ساده حرف زدن و در عین حال دقیق بودن برای من ارزش مند تر است از این که قاطعانه چیزی بگویم که تنها کمی درباره اش شنیده ام و به جای خواندن، دانشم را بیشتر با حدس و گمان شکل داده ام .

انگشت اشاره این هشدار اول از همه به سوی خودم است. نوشتم که یادم بماند.

13 تیر 1386

اول :

“مبانی نظریه ادبی” نوشته هانس برنتس ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی (نشر ماهی) کتاب بسیار خوبی است . نمی دانم علت خوب بودنش ترجمه و متن شسته رفته اش
است یا زبان ساده ای که نویسنده برای توضیح مکتب های مختلف نقد ادبی انتخاب کرده( به دور از مغلق کردن متن با اصطلاح ها و اسم های اضافی و توضیح مفاهیم با آوردن مثال) یا اینکه من با عینک آشناتری بعد از این چند سال کتاب را می بینم و به راحتی می توانم بخوانم اش بدون واهمه از نفهمیدن.
تا صفحه نود و سه خوانده ام و الان می خواهم ساختار و تاویل متن احمدی را که یکی دو بار بعضی جاهایش را خوانده بودم از اول بخوانم تا برسم(موضوعی) به همین جا. بعد ببینم اشکال کار بابک احمدی چه بوده که آن چند بار حس خوبی از خواندن کتابش نداشتم و متن اش به جای راهگشا بودن ،خودش مانعی برایم شده بود.

دوم :

به پیشنهاد دوست عزیزی یاساجیرو ازو را شناختم و فیلم صبح به خیر اش را دیدم. خیلی خوب بود. مخصوصا پسر بچه کوچک فیلم. این فیلم یکی از معدود فیلم های رنگی ازو است. مشتاقانه منتظرم که فیلم های بعدی اش را ببینم.

سوم :

مهلت مقاله ما تا آخر این ماه تمدید شد. مهلت استراحت من هم به تناسبش تا آخر این هفته

چهارم :

دوستی خواسته بود بداند من چطور برنامه ریزی می کنم برای درس ها . راستش من برنامه ریز خوبی هستم اما پای اجرا که برسد ….
D:
حالا این چیزی که می نویسم نمی دانم به دردش می خورد یا نه. من اول هر ترم روی دو سه ورق سفید تمام روزهای آن چند ماه را با جدول به تصویر می کشم. هر روز مربعی حدود 2 در 2 سانت که بعد بشود این چند ورق را کنار هم روی تخته کنار میزم بزنم و تصویر تمام ترم جلوی چشمم باشد. بعد تاریخ های مهم را می نویسم مثل تاریخ امتحان ها و یا مهلت تحویل مقاله ها و یا خواندن و تحلیل متون. بعد یک برنامه ریزی هفته ای می کنم که خیلی کلی است. مثلا هفته اول کتاب ایکس را بخوانم هفته دوم برای مقاله این کار را بکنم و … این ها را هم می نویسم زیر هر هفته. این از اول ترم. . بعد در طول ترم هر هفته (آخر هفته ) برنامه کلی هفته بعد را می بینم و تقسیمش می کنم به روزهای مختلف هفته. اگر کاری از هفته های اخیر جامانده و یا چیزی اضافه شده وارد برنامه می شود. خوبی برنامه ریزی این است که خیالم راحت می شود که برای همه چی وقت دارم و به همه کارم می رسم. بدی اش هم این است که روی کاغذ است و تا به واقعیت عملی تبدیل شود طول می کشد.

نکته مهم برنامه ریزی این است که آدم باورش بشود که این یک ایده آل است. من خودم همیشه از برنامه ای که ریخته ام عقب هستم. هرچند که برنامه ام اصلا غیرواقعی طراحی نشده ولی خب زندگی با پادگان نظامی فرق می کند. آن هم برای من که گاهی به خودم می آیم و می بینم با یک قلب تپنده در مشت هایم دارم راه می روم و بعد می بینم که حواسم نبوده و باز از جایش در آورده ام و گرفته امش روی دست هایم.

برنامه ریزی اگر باشد معمولا به بیشتر ازهشتاد درصد کارهایم می رسم. اگر نباشد هم تنش و استرس دارم و هم کمتر از پنجاه درصد کارهایم عملی می شود.
امیدوارم این پرت و پلاهایی که گفتم به درد آن دوستی که خواسته بود بداند، بخورد.