13 تیر 1386

درخت و شیروانی می افتند روی شیشه. شیشه سبک است. می وزد. درخت و شیروانی خیس می وزند. باد اما نمی وزد. رفتم دوربین برداشتم و سی ثانیه فیلم گرفتم. از کاشی های خیس حیاط و گلدان ها و دوچرخه های کهنه . باران می بارید. انگار که دیگر قرار است نبارد. انگار برای باران نبود ، برای دوربین به دست گرفتن من بود. برای حسرت بی پایانی که وقتی می بارد حس اش می کنم. و بعد باران که شروع می شود همیشه فکر می کنم آخرین بار است. خب بعضی چیزها ربطی به منطق و علم ندارد. من اینجا نشسته باشم یا در ماکوندو همیشه ی همیشه فکر می کنم که بار آخرش است. فکر می کنم که باید ثبتش کرد. حالا فرقی هم نمی کند که دستم را که از پنجره بیرون می برم خیس می شود یا پر از گل های زرد.

11 تیر 1386
غواص

این دست من است
یا خاک تفته کویر
که در شیارهای گلی اش
مروارید جستجو می کنی؟

7 تیر 1386
به استقبال سال نو

رفتم یه دفترچه سفید پربرگ در قطع جیبی خریدم. دارم یه سالنامه درست می کنم که از اول جولای امسال شروع میشه تا اول جولای سال بعد. کار شماره گذاری و تاریخ بندی صفحه هاش اگه تفریحی کار کنم یکی دو روزی طول می کشه. از اول جولای آماده است برای شروع یه سال جدید. سالی که به جای بهار و زمستون با تابستون شروع میشه. سالی که قراردادی نیست و مثل برگ های سفید خود این دفتر قراره با ایده و تصویر و حس پر بشه.

و این جوری است که آدم انتظار اول جولای رو می کشه.

somersault

اول :

امتحان ها تموم شد. تا یکشنبه استراحت می کنم بعد دوباره مهمون کتابخونه هستم برای نوشتن مقاله

دوم :

این فیلم را دیروز دیدم. رفت در لیست فیلم-شعر های محبوب من. فیلم-شعر ها فیلم هایی هستند که موقع دیدنشان نمی دانم دارم فیلم می بینم یا شعر می شنوم. به هر حال این یک جور تقسیم بندی شخصی است. جدی نگیرید.

4 تیر 1386

برای روشن کردن اذهان عمومی باید اعلام شود که تمام نوشته ها و مطالب این وبلاگ به قلم خود من (مریم مومنی) است و در صورت استفاده از مطالب دیگران حتما منبع آن ذکر شده و یا به آن مطلب لینک داده شده.

فکر نمی کردم روزی لازم شود مطلب به این بدیهی را این جا توضیح دهم.

🙁

3 تیر 1386
لاک پشت من

به لاک پشت ام
قرقره ای بستم
و بدرقه اش کردم
در حالی که
سر نخ در دستم بود
و دلم بی قرار می تپید.

می خواست برود دنیا را ببیند:
شالیزارهای چین،
خانه های سنگی یمن،
مدرسه های باله روسیه
و بچه های سیاه پوست تانزانیا
که با پلاستیک سوخته
به خواب می روند.

گاهی که خوشحال است
نخ را سه بار می کشد
و من نفس راحتی می کشم
که هنوز چیزی برای خوشحالی مانده

اما اغلب
نخ اش می لرزد
و این یعنی
یا باد می وزد،
یا دارد اشک می ریزد.

من
می دانم
که در دشت های آفریقا،
نوار غزه،
عراق،
هندوستان
و اغلب جاهای دنیا
باد می وزد

وگرنه
مگر یک لاک پشت
چقدر اشک برای ریختن دارد؟

شگون

چه چیز می توانست من را از عالم جزوه و درس و امتحان بکشاند اینجا که این یک خط را بنویسم و بروم؟
چه چیز جز بازگشت اهورا اشون عزیز به دنیای مجازی؟

(راستی نوشته قبلی در اسباب کشی به هاست جدید از بین رفت . با عرض معذرت از دوستانی که کامنت گذاشته بودند)

28 خرداد 1386
هزارتوی خواب

نوشته ای از من در شماره هفدهم هزارتو:

زنده، خیالگون و به دست نیامدنی

بعد از اینکه مسواک زدم اومدم ببینم کتابی رو که استادمون اون روز معرفی کرد رو می تونم تو کتابخونه آنلاین دانشگاه پیدا کنم یا نه که یادم افتاد من این همه هر شب پشه می بینم بعد فقط دو سه تا پست وبلاگ ام رو بهشون اختصاص دادم که دور از انصافه. برای همین این پست آخر رو تقدیم می کنم به روح همه موجودهای رنگارنگی که از فرصت باز بودن پنجره های خونه این شب ها استفاده کرده اند و خودشون رو رسوندن به میز من و بعد یا خودسوزی کردند و یا متاسفانه کاری کردند که چاره ای جز کشتنشون برام نموند:
پشه های درازی که موقع نشستن عین یک ملخ سبز کوچک اند،
پشه های کند پرواز ریز،
شب پره های طلایی رنگ که وقتی کشته می شوند تبدیل به توده ای اکلیل می شوند،
مورچه های بالدار ایکاروسی،
پشه هایی که هفتاد درصد وقتشان را به جای پرواز کردن لابه لای کاغذهای روی میز می گذرانند،
پشه هایی که نه به نور توجهی نشان می دهند و نه اعتنایی به کاغذ ها می کنند و یکراست صورت من را نشانه می گیرند،
پشه های حریر پوش سفید که آدم با گل عروس بالدار اشتباهشان می گیرد،
….

27 خرداد 1386

اسطوره ایکاروس هر شب زیر نور چراغ مطالعه من تکرار می شود. مورچه های بالداری که خودشان را تا نور چراغ می کشانند. بعد داغی و حرارت نور بالهایشان را می سوزاند و پرتشان می کند پایین. می بینمشان که به دور خویش می پیچند. با بالک های توری آب شده .