آن اوایل که آمذه بودیم این خانه زیر شیروانی یکبار نیمه شبی من با صدای یک نفر که به خیال من روی بام نشسته بود از خواب پریدم. صدای مرد جوانی بود که دوستش را صدا می کرد.چهار بار پشت سر هم.دوستش وحید یا مجید نام داشت که من درست نفهمیدم. با خودم فکر کردم که دزد آمده درست بالای سرمان و اگر پنجره را باز کند می تواند راحت بپرد توی اتاق. حامد را بیدار کردم و گفتم پاشو که دزد اومده و از شانس ما ایرانی هم هست طرف یا عرب. راستش مانده بودیم چه کار کنیم. اگر ایران بود که پنجره را باز می کردیم و داد می زدیم آی دزد. نمی دانستیم برویم سرایدار ساختمان را بیدار کنیم یا مستقیم زنگ بزنیم به پلیس. حالا شماره پلیس چند است و از کجا پیدا کنیم .حامد رفت سراغ اینترنت و پیدا کردن سایت پلیس اتریش، من هم برگشتم توی اتاق تا پیش روی دزدها را زیر نظر داشته باشم.انسان دوستی ام هم از طرفی گل کرده بود و با خودم فکر می کردم که اگر چراغ روشن کنم یا داد و بیداد راه بیندازم دزد فلک زده هول می کند و خودش را از شیروانی طبقه پنجم پرت می کند پایین.
آن شب که اتفاقی نیافتاد . فردایش و روزهای بعد برای هرکسی که ماجرا را تعریف می کردیم می گفتند خیالات برتان داشته و خواب دیده اید.بعد هم دلیل می آوردند که وین شهر بسیار امن و امانی است و داروغه هایش کارشان را خوب بلدند.
چند شب بعد دوباره همان صدا را شنیدم. دوباره دزد محترم آمده بود بالای سرمان و نمی دانم چرا دوباره دوستش وحید را صدا می کرد.فکر کردم که یا اسم رمزشان و مثلا شروع عملیات دزدی است یا اینکه جناب دزدی که به کاهدان ما زده حتما دیوانه هم هست و تیک عصبی دارد و هر از گاهی پشت سر هم می گوید وحید.
فردای آن شب سر شب بود که باز صدا را شنیدیم. آن هم هفت هشت بار پشت سر هم.خوب که با شش دنگ حواسمان گوش کردیم حامد گفت که این وحید و مجید های پشت سر هم صدای عطسه کردن همسایه دیوار به دیوارمان است که چون ما عادت به این دیوارهای پیش ساخته نداریم که صدای بلند را خیلی واضح انتقال می دهند فکر کرده بودیم(درواقع فکر کرده بودم) که یک نفر روی بام است و باقی قضایا.
داشتم فکر می کردم که
به قول ادبیاتی ها بافت یاcontext در درک ما از ماجرا کاملا متفاوت است.
تا وقتی متن دنیای شب ات ترس ناک و آغشته به بوی دزدی و جنایت باشد، صدای عطسه همسایه تبدیل می شود به پچ پچ بلند دزدان نیمه شب.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
استاد ادبيات دوره رنسانس در انگلستان آن قدر سريع حرف مي زند كه هيچ راهي به جز ضبط كردن صدايش براي يادداشت برداشتن نمي ماند.امروز صبح با خودم يكي از اين به اصطلاح صداضبط كن ها را بردم كه سر كلاس روشنش كنم.صبح گذاشتمش توي جيب كيفم.نمي دانم چطوري روشن شده بود و تمام راه خانه تا دانشگاه را ضبط كرده بود. ظهر توي كتابخانه همه آن نيم ساعت را دوباره گوش دادم.صداي خودم وقتي داشتم خداحافظي مي كردم، صداي بسته شدن در، صداي راه رفتنم، صداي همهمه مردم سوار تراموا، صداي محوطه دانشگاه و حرف هاي دوستم قبل از شروع كلاس، …
حس عجيبي موقع شنيدن اين صداها داشتم ،حس بي خبر بودن از حضور راوي خاموش و آگاهي كه گوشه اي از وجود آدم نشسته باشد و پا به پاي آدم ببيند، بشنود و نفس بكشد.
انگار خود من است كه چند اينچ آنطرف تر دارد من را روايت مي كند.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
حماقتی که مثل پیچک های رونده از استخوان های ساق پای آدم بالا برود.
.
روزها جلوی پایت جفت پا بگیرد و عصرها لباس دلقک بپوشد و از پنجره تلویزیون برایت شکلک درآورد.
حماقتی که هر روز بیشتر و بیشتر خودش را تکثیر کند، در زندگی روزمره، در دهان همه بچرخد.
هدایت عزیز، این شب یکشنبه ای خوب ما را انداخته ای توی فکر قضیه خودکشی خودت و جهل و حماقت وحشتناک آن دوره ایران.راستش از آن زمان تا الان اوضاع خیلی فرقی نکرده.هنوز هم کما بیش حماقت توی این سرزمین حرف اول را می زند.تفاوتش شاید این باشد که الان احتمالا آدم های بیشتری از این قضیه آگاهند .
سرت را درد نیاورم.خیلی از این آدم ها حوصله خودکشی را ندارند چون گیرم که حالا خودشان را هم مثل تو کشتند، بعدش چی؟ آن حماقت بی پدرو مادر که هر روز داردچاق تر می شود و جای بقیه را تنگ می کند را چه کسی قرار است سر به نیست کند؟
- مریم مومنی |
- 0 پیام
تا اطلاع ثانوی خواندن کتاب های فارسی را برای خودم ممنوع کرده ام.دلیلش هم این است که می خواهم سرعت انگلیسی خواندنم را بالا ببرم که به نسبت فارسی خواندنم پایین است.بهترین راه برای وسیع کردن گنجینه لغات هم همین است به نظرم.چون کلمات را در جای خودشان آدم یاد می گیرد یعنی در متن.کتاب های آموزش لغت هم برایم مفیدند در کنارشان به شرطی که فقط به آنها اکتفا نکنم.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
روز جمعه باراني را هيچ چيزي نمي توانست بهتر از خوش اخلاقي فروشندگان ترك هانوفرماركت شاداب كند.مغازه قصابي:
آقا گوشت استيك دارين؟
نه خانم نداريم اما هفته بعد صددرصد داريم.( مدت ها بود در اين سرزمين اين جور نظر قاطعانه نشنيده بودم.بس كه مردم اينجا دقيق حرف مي زنند)
مغازه سبزي و ميوه فروشي هم كه آنقدر مودب و پر حوصله بودكه هر چي مي خواستم از همان جا خريدم.
مغازه خواروبار فروشي هم كه تا ازش برنج شهرزاد خريدم فهميد ايراني ام و به فارسي و آلماني درهم گفت: خيارشور يك ويك نمي خواين؟ آبلمو؟كاندوم؟
گفتم اين آخري چي بود؟
كاندوم؟ الان مي آرم.
و رفت و يك بسته گندم نشانم داد.
خنده ام گرفته بود. گفتم نه مرسي نمي خوام.
مغازه گل فروشي هم با آن قيمت هاي ارزان و گلدان هايي كه زير باران سرحال آمده بودند آنقدر چشمك مي زد كه با اين كه دستم پر بود دوتا گلدان بزرگ ازش خريدم.يك داودي بنفش و يكي ديگه كه نمي دانم اسمش چيست..
- مریم مومنی |
- 0 پیام
از بركت انتخاباتي كه بزودي برگزار مي شود و رقابت هاي حزبي ، تا حالا يك دسر شكلاتي، يك بيسكويت ويفري، يك فندك، يك شكلات تلخ، يك بسته نسكافه آماده، يك بندينك، يك سس سالاد ،يك بتري آب معدني ويك مجله به معناي واقعي زرد جلوي دانشگاه گرفته ام.
آي احزاب اتريش رقابت را شديدتر كنيد !
🙂
- مریم مومنی |
- 0 پیام
دیشب در نبود حامد برای خودم چارلی و کارخانه شکلات سازی را تجویز کردم به همراه چیپس تایلندی و آب میوه.فکر می کنم کلی به سینمای بورگ کینو ضرر زدم چون مجبور شدند فقط برای یک نفر که درست وسط سینما نشسته بود فیلم را نمایش دهند.
چاره ای نبود.دنیای عجیب و خلاق تیم برتون را نمی شد به زمان یا درس و کارهایم و یا دیدن رنج در فیلم های واقعی تر فروخت.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
از تاریخ انگلستان به جز چند اسم معروف معاصر مثل چرچیل، تاچر،بلر، دیانا و پرنس چارلز و چند ملکه به نام های الیزابت و ویکتوریا چیزی نمی دانم.واحد درسی ادبیات انگلیس از رنسانس تا دوران بازگشت(Restoration) با خلاصه ای بسیار فشرده از تاریخ انگلیس و انواع هنری هایش مثل هنری پنجم و هفتم و هشتم شروع شده است.علاقمند شدم کمی تاریخ انگلیس را بخوانم.به درد دنیا و آخرت ادبی ام خیلی می خورد…. استاد داشت سر کلاس سرگذشت ادوارد ها و ریچاردها و هنری های مختلف را می گفت که رسید به هنری هشتم (1491-1547)که گویا تحصیلات بالایی داشته. فرانسه ، اسپانیایی ، ایتالیایی و لاتین را هم مسلط بوده. گفته اند که موسیقی دان خوبی بوده و در نواختن چندین ساز مختلف مهارت داشته.رقصنده ماهری بوده و در چند رشته مختلف ورزشی هم خیلی جدی فعالیت می کرده.حتی کتاب هم نوشته بوده علیه لوتر ومورد تشویق پاپ قرار گرفته بوده به خاطر این کارش.خلاصه صاحب فضل بوده اما طبع تندی هم داشته و شاید تنها خصوصیتش که من را یاد حکمرانان ایرانی می اندازد همین زن بارگی اش بوده.چهار بار ازدواج می کند و چون طلاق گرفتن در مذهب کاتولیک مجاز نبوده مجبور می شود که رابطه اش را با پاپ به هم بزند و خودش برای انگلستان جداگانه نماینده مذهب تعیین کند.دوران اصلاحات از همان زمان اوست که کم کم در انگلستان جوانه می زند و رشد می کند . ملکه الیزابت معروف ،دومین زنی که بر تخت سلطنتی بریتانیا می نشیند، دختر همین هنری هشتم است.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
این شکلک یاهومسنجر جدید که برای خداحافظی طراحی شده را خیلی دوست دارم.صورتک گرد و خندانی است که با خوشحالی دست تکان می دهد.خیلی بهتر از آن شکلک قدیمی است که همه به اشتباه و به اجبار برای خداحافظی کردن به کار می بردند.همان شکلک عبوس که من را یاد مردی پالتو پوش در لندن مه گرفته زمان اولیورتویست می اندازد.همان مردی که موقع خداحافظی برمی گردد و از بالای شانه اش نگاهی می اندازد.بعد دستی بالا می برد که یعنی گفتگو تمام شد.بدون هیچ امید و اندک روشنایی ای در آینده.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
نمی دانم این کابوس هایم از کدام قسمت نا آرام ناخودآگاهم می آیند.شب ها اکثرا کابوس می بینم.، حتی اگر روز خیلی خوبی هم داشته باشم قبلش..اگر الان صد سال قبل بود همین فردا یک وقت تعبیر رویا از دکتر فروید جان که چند کوچه آن طرف تر زندگی می کند می گرفتم.شاید هم می فرستادم پیش شاگردش یونگ.
از خواب پریده ام.ساعت سه و نیم نیمه شب است.تلویزیون را روشن کردم.فکر می کنید کانال آرته برنامه اش چیست؟ یک سری آدم را لباس گوسفند پوشانده و اینها خم می شوند و مثل گوسفند ها از روی هم به نوبت می پرند.موسیقی آرامی پخش می شود و به فرانسوی و آلمانی لالایی می خوانند، اما تقریباً به تمام زبان ها شب به خیر می گویند. نشستم و کمی گوسفند شمردم.یک نفر هم از بینشان به فارسی گفت: شب به خیر.
وسط این لالایی گه گداری صدای خمیازه کشیدن هم می آید.نمی دانستم صدای خمیازه شنیدن هم مثل دیدنش مسری است.لالایی ها ادامه دارد و به بیشتر زبان ها خوانده می شود.به فارسی هم یکی لالایی می خواند.یک لالایی محلی که پر از کلمه خروس است.
- مریم مومنی |
- 0 پیام