آخرین جلسه ی کلاس بود. هفته ای یک بار، جمعه ها، چهل و پنج دقیقه ورزش هدفمند: بیست دقیقهی اول پرشی، یک ربع بعد استقامت،ده دقیقهی آخر هم کششی. متنوع و سریع. وقت نمی شد حوصله ی آدم سر بره یا از حرکتی خسته شیم چون بعدی میرسید که برای ماهیچههای متفاوتی طراحی شده بود و قبلی ها میتونستند تا حدی استراحت کنند. دو تا مربی خوب خستگی ناپذیر با شعور بالای انتخاب موسیقی مناسب که باور کنین خیلی مهمه. در اینجا یاد سونیا می افتم که آخر کلاسهاش سردرد میگرفتم بس که بلد نبود چی پخش کنه و با چه ترتیبی.
آخرش که دیگه از خستگی حولههامون رو پهن می کردیم روی دشک قرمزها و ولو میشدیم روشون و چراغهای بالا سرمون رو خاموش میکردند و سی دی رو عوض میکردند تا یه آهنگ خیلی ملایم تو تاریکی خنک عصرگاهی سالن پخش بشه و از پنجره برگ درخت ها رو ببینیم که آروم تکون میخورن و بدنمون رو بکشیم تا خستگیش مثل عصاره ی لذت بعد از همآغوشی پخش بشه تو سلولها و خوشبختمون کنه و بشیم جزیی از برگ ها و شاخه ها و درخت ها و سبزی خنک تابستون.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
یکی دو هفته پیش بود که به اشتباه تمام پادکست های آیتونزم را پاک کردم. نشستن و گشتن و پیدا کردنشان زحمت دوبارهای بود که به پیدا کردن پادکست تازه ای که از همان روز مشتریام شدم میارزید. آن هم برنامه ی رادیویی ساعت زنان که هر روز صبح از رادیو بی بی سی ۴ پخش میشود و گلچینی از آن روی پادکست برنامه میرود.
در توضیح این برنامه آمده که ساعت زنان در اخبار،گفتو گو و میزگردهایش به به موضوعات مورد بحث روز در حوزه ی زنان در سرتاسر دنیا میپردازد. زنان صاحب نام از عالم سیاست گرفته تا حوزه ی سلامت، حقوق، آموزش، هنر، تربیت فرزند،رابطه،کار، داستانسرایی، غذا و مد به این برنامه می آیند.
من مدت ها بود دلم میخواست مجموعه ی جدی ، بهروز و پویایی از موضوعات مربوط به زنان را در قالب یک بسته ی فرهنگی (مثل یک نشریه یا برنامه ی رادیویی) دریافت کنم ولی تا همین دو هفتهی پیش چیزی به این جامع و کاملی که به خواسته ام انقدر نزدیک باشد و مجریان طرح بدون زیادهروی های جاری در کلیشه ها توانسته باشند تصویر منطقی و معقول و جذابی ارائه دهند پیدا نکرده بودم. موضوعهای انتخابی هم تا اینجا همه خیلی خوب بوده اند. به طور مثال : برنامه ای درباره ی رانندگی زنان سعودی/این که آیا گریه کردن در محیط کار نشانه ی ضعف است؟/ گفت و گو با کاترین دونو، ستاره ی سینمای فرانسه/ بحثی درباره ی علل سقط جنین در خانمهای چهل سال به بالا/ بحثی درباره ی شماره ی اخیر مجله ی ووگ ایتالیا که از مدل های متفاوتی که بیشاز حد لاغر نیستند استفاده کرده/ بحثی درباره ی اینکه چرا رشتهی مطالعات زنان در دنیا رو به کاهش است/ آیا مادران معتاد را باید مجبور کرد تا از روش های طولانی مدت جلوگیری از بارداری استفاده کنند؟/کارآفرینی خیرخواهانه چیست؟/ مصاحبه با نویسنده ی زنی که داستان های جنایی مینویسد/تاثیر جین اوریل بر هنرمند نقاش فرانسوی، تولوز لوترک/ برنامه ای درباره ی مهاجرت و جابه جایی خانواده ها/ درباره ی دختر شاعر بحرینی که شعری در ملإ عام بر ضد حکومت خوانده و دستگیر شده/ درباره ی همسر اسکاروایلد/ بحث بر سر اینکه آیا فوتبال بازی کردن دختران و پسران با هم خوب است یا باید در تیم های جداگانه بازی کنند/ و …
توضیح برای آن هایی که نمیدانند:
برای عضو شدن و دریافت این برنامه به صورت روزانه یک راه این است که iTunes را روی کامپیوتر خود نصب کنید و به قسمت iTunes Store بروید و این برنامه را آن جا جستجو کنید و عضو پادکستش شوید.
—-
نام برنامه را به عمد «ساعت زنان» و نه «ساعت زن» ترجمه کرده ام.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
ناهار را خانه بودم. بعد از ظهر درخت زندگی ترنس مالک را دیدم. بعضی فیلم ها را واجب است آدم روی پرده ی سینما ببیند. این فیلم از آنهاست. عصر در کافه درس می خواندم و بیرون باران سیل آسا میبارید.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
دیدن دو سه تا دختربچه ی محجبه ی دوازده سیزده سالهی ترک که مشغول فوتبال بازی کردن با پسرهای همسن و سالشان هستند- صبح- پارک کوچک نزدیک خانه
*
فروشندهی سوپرمارکت، توری پشه که اندازه ی پنجره مان نبود را پس میگیرد. مجبور نیستم این همه راه را برگردم خانه.
*
کشف یک ساندویچفروشی جدید ارزان و خوشمزه نزدیک دانشگاه. ناهار: ساندویچ مرغ و آب هویج تازه
*
ایمیلی دارم که برایم آهنگی به آن ضمیمه شده
*
عصر :درس خواندن در محوطه ی چمن نزدیک دانشگاه. زیر درخت نشسته ام و جزیی از چرخه ی طبیعی شده ام. عنکبوت قرمزی از پایه ی صندلی تاشو بالا می رود. حشرات خوشگلی در حال عبور و مرور از کاغذهایم هستند.
*
چهل صفحه مفید خوانده ام، یادداشت برداشته ام، روی طرح کلی تحقیق کار کرده ام و نتایج خوبی گرفته ام.
*
گوش کردن به برنامه ی رادیویی در راه برگشت به خانه
*
دیدن دختر همسایه که همیشه پشت میزش دارد درس میخواند و پنجره اتاقش در طبقهی همکف به کوچه باز میشود
*
در آخرین دقایق عصر:رنگین کمانی در آسمان
روز تمام میشود. سیر
- مریم مومنی |
- 0 پیام
برایم نی بزن
در میدانهای شلوغ
بگذار مرگ من
ترنم لبخندی باشد
بر صورت خستهی زنان شهر
که بر روپوشهایشان
بنفشههای سیاه
کاشته اند
خرداد ۱۳۹۰
مریم مومنی
- مریم مومنی |
- 0 پیام
بعد از ورزش رفتم مایحتاج غذایی بخرم دیدم سوپر مارکته بسته ی توری پنجره آورده. با وجود دو تا کیسه سنگین این رو هم برداشتم و با بدبختی و کشون کشون آوردم خونه. مثل مورچه هایی که یه چیزی دو برابر خودشون بلند میکنند. اوضاع مضحک سختی بود. بسته ی صد و پنجاه سانتی سنگین که یه رویهی پلاستیک داشت و مدام هم لیز میخورد رو باید در تعادل نگه میداشتم که نه به کسی بخوره و نه به زمین بکشه و در عین حال اون دو تا کیسه ی سنگین و ساک ورزشم هم از روی شونه ها و دستام نیفتن زمین.
الان که رسیدم خونه و بسته رو باز کردم میبینم که یه نقشهی نصب داره که چیزی از نقشه ی نصب موشک کم نداره. به علاوه ی این که بدیهی فرض کرده که تو خونه ات ارهی فلزبر و سیمچین هم داشته باشی .
حالتم مثل آشپزیه که داره از روی دستور طبخ رزا منتظمی غذا درست میکنه و وسط آشپزی به این جمله بر می خوره که مثلن برنج رو که از شب قبل! تو آب خیس کردین الان اضافه کنین به باقی مواد.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
آقای ویلچرنشینی که امروز تو راهروی دانشگاه دیدم یه فرفره وصل کرده بود به پشت صندلی چرخدارش. یه سری عروسک جاکلیدی هم آویزون کرده بود. وقتی هم چرخید دیدم پشت ویلچرش یه پلاک داره مثل پلاک ماشین. منتها به جای شماره روش نوشته بود: جوزف.
- مریم مومنی |
- 0 پیام
رطوبت هوا خیلی زیاده. همه جا بوی گل میاد. گرما هم مطبوع و ملایمه. انگار وارد یه گلفروشی بزرگ شده باشی. تمام سردی و تاریکی زمستون طولانی اینجا با یک روز اول تابستونی این جوری دود میشه و خاطره اش فراموش میشه.
- مریم مومنی |
- 0 پیام