17 خرداد 1390
آقامون

آقامون ویتگنشتاین
آقامون وودی آلن
آقامون لاکان
آقامون کوبریک
آقامون…

سرفرود آوردن حتا به شوخی واین‌گونه ابراز ارادت کردن به فرد «نابغه» و «کاردرست» و «اعجوبه» (و هر صفت خوبی که می خواهید ردیف کنید) را نمی پسندم. یک جور شیفتگی که شبیهش را نوجوان‌ها به ستاره های هالیوود دارند ،جای خود را این جا به سلبریتی های دنیای علم و هنر و فلسفه می دهد. این ها «سروران و آقایان» ما می‌شوند و با آوردن نام‌شان در گفت‌و گوهای روزمره احساس غرور می‌کنیم. آثارشان را بی چون و چرا می پرستیم و در راستای فرهنگ مرید و مرادی ایرانی‌(شرقی)مان ، شیفته و والای این مرادهای امروزی می‌شویم. فراموش می‌کنیم و یا نمی‌دانیم که می‌شود همه ی این ها را از هاله ی تقدس بیرون کشید، نقدشان کرد و با عینک مخالف هم به آن‌ها نگاه کرد.

13 خرداد 1390
یه مشت کاکاسیاه

ما یه مشت کاکاسیاه هستیم
چمباتمه زده تو زیرزمین کشتی
تنگ هم زار می‌زنیم

8 خرداد 1390
بالای برج میلاد

قورباغه ای نشسته است
و زیر پلک های سنگین اش
شهر خسته خوابیده.

من تو را می‌بوسم.
با دست‌های بسته ام
من تو را می‌بوسم.

نگاه کن به زمین
که دیگر ماوای ما نیست

بالای برج میلاد
من تو را می‌بوسم
وآسمان
بوی دریا می‌دهد.

خرداد ۱۳۹۰
مریم مومنی

4 خرداد 1390
کاج‌

داشتم سوال جواب می دادم. یک کلمه بود که بلد نبودم. زدم لغت‌نامه گفت معنی اش می شود رسته ی درختانی که میوه‌ی مخروطی دارند و در پرانتز اضافه کرده بود مثل کاج.دلم میوه ی مخروطی چوبی کاج خواست. دلم خواست به کاج های قشنگ نه سالگی ام دست بزنم و برگ‌شان را لمس کنم و دستم بوی خنک کاج بگیرد. بعد یادم افتاد همه ی کاج ها هم نرم و خوش‌بو و قشنگ نیستند،‌مثل ردیف آخر حیاط خانه ی پدر بزرگم که درخت های بدقواره ی بلندی بودند با تنه های تنک که فقط روی کله‌شان سوزن سوزن برگ درآمده بود و میوه هایش مثل زنان حرمسرای قاجار جلوی دوربین عکاسی لم داده و گشاد و زمخت و تپل بودند. سوزن های دراز هفت و هشت روی زمین می‌ریختند و همیشه ازبالای درخت صدای دعوای کلاغ‌ها می‌آمد. ما هفت و هشت ها را جمع می‌کردیم و سرشان را فرو می کردیم وسط‌شان و تقی از وسط یا می‌شکستند یا شبیه اشک می‌شدند. خیلی اگرحوصله می‌کردیم می شد زنجیر هم درست کرد و گردنبدهای زشت. بعد یادم افتاد آن روز رفتیم بالای برج میلاد. هنوز کامل ساخته نشده بود و هنوز آقای ح قبراق بود و خبر نداشت که چند سال بعد سرطان مثل جنگجوی کهنه‌کار سمجی خودش را به او تحمیل می کند و مبارزه می‌شود دائمی و زندگی می‌شود خاطره های جمع شده از بالای برج میلاد و میوه ی درخت کاج و آدم هایی که سرعت‌شان مثل مورچه بود و ماشین هایی که انگار اسباب‌بازی بودند و خیلی بی‌آزار خیابان ها را بالا پایین می‌رفتند و خانه های قوطی کبریتی و زندگی ماقبل تاریخی خوش‌حالی و ساختن و رسیدن به بالابلند آسمان که نه خبری از دود بود و نه صدای بوق ماشین می‌آمد.

31 اردیبهشت 1390
آهسته و پیوسته

یک کارهایی هست که در اصطلاح مدیریت زمانی ها متعلق به پنجره ی مهم-غیر فوری جدول استفان کاوی است. یعنی پروژه های طولانی مدت، آن هایی که معوق‌شان می کنیم به : «وقتی سرم خلوت شد، وقتی درسم تموم شد، وقتی یه مرخصی طولانی گرفتم، وقتی بی‌کار شدم،…»بعد این وقتی ها هیچ‌وقت نمی رسند. اگر هم برسند کاری را که تا آن موقع به تعویق انداخته ایم آن موقع هم می اندازیم عقب. چون بعدتر، همیشه وقت هست.

من سعی کرده ام یکی دو تا از این پروژه های طولانی مدتم را در برنامه ی روزانه ام جای‌ بدهم و ذره ذره شاهد پیش‌رفت‌ لاک‌پشت وار اما پیوسته ام باشم. صبح‌ها خودم را مجبور کرده ام که حداقل یک ساعت سر پروژه ی شخصی اولم وقت بگذارم و آخر شب‌ها هم بخش کوچکی از پروژه ی دوم را جلو ببرم. این طوری اینترنت بازی صبح و شبم محدود شده و وقتی از خواب بیدار می‌شوم در حالی که منتظریم نان‌ها بپزند و یا آب‌ جوش بیاید که چای صبحانه را درست کنیم در رفت و آمد بین آشپزخانه و میز کارم پروژه ی اول را پیش‌میبرم. کمی هم بعد از صبحانه رویش کار می کنم و بعد می‌روم سراغ کار و درس روزانه.آخر شب ها هم پروژه ی دوم که سبک تر است و تمرکز ذهنی کم‌تری می خواهد را جلو می‌برم. هر روز یک قدم و تنها یک قدم جلو می‌روم تا ببینم سرانجام‌شان چه می‌شود و به کجا می‌رسند.

30 اردیبهشت 1390
حواصیل برفی در کاج‌زاران

” در نسیم بهار
پرواز سپید حواصیل برفی
در کاج‌زاران.”

رای‌زن

این هایکوی ژاپنی یعنی الان من. یعنی بیداری به وقت چهار صبح، پتوی نازکی را پیچیدن به خود، نشستن پشت میز و گوش‌دادن به نفس‌کشیدن اشیای خانه که سکوت شب تنها اجازه می دهد صدایشان را بشنویم. شبی که در حال اتمام است و پنجره ای که روبرویم روشن و روشن‌تر می شود و کم‌ کم صبح بهاری می‌دمد؛ انگار حواصیل برفی ای در کاج‌زاران.

28 اردیبهشت 1390
مرغک شانه‌ام

در گودی شانه هایم
پرنده ای لانه کرده
که از شعری قدیمی گریخته است.

آشیانه ی کوچکش
قدم‌هایم را کند کرده
خواب‌هایم را سبک،
نفس‌کشیدنم را محتاط.

می ترسم تکان بخورم
لانه اش فرو بریزد
تخم هایش بشکنند
خودش پر بکشد.

گفتم شعری تازه بگویم
شاید مرغکم
شانه ام را رها کند
این‌جا آرام بگیرد.

اردیبهشت ۱۳۹۰
مریم مومنی

27 اردیبهشت 1390
سوپ آماده

بسته ی سوپ آماده رو از زنبیل‌اش کشید بیرون
گفت دختر می تونی اینو واسم بخونی؟
سر چارراه
چراغ سبز شد
گفتم دو تا پیمونه آب
یه قاشق روغن
می ذاری روی اجاق و هم می‌زنی
ماشینا بوق می زدند
من و پیرزن وسط خیابون
طرز تهیه سوپ رو یاد می گرفتیم
بهار بود

26 اردیبهشت 1390
از حرف و حدیث ها

یک فیلمی بود که اسمش الان یادم نیست اما فیلم جنگی ایرانی بود و داستان فیلم با رفتن چند تا از رزمنده ها روی مین تمام می شد. یعنی این ها باید می رفتند تا مین ها منفجر شوند و معبر امنی از اجسادشان برای عبور دیگران درست کنند. این را در افواه شنیده ام اما نمی دانم حرف مردم واقعن صحت دارد یا سندیت‌شان همین فیلم است. یادم است بعدها مستندی تلویزیونی دیدم درباره ی سینمای جنگ که خیلی از این فیلم ها را به انتقاد گرفته بود که اغراق کرده بودند در نشان دادن واقعیت و یا تحریف واقعیت کرده بودند. یادم است یک جایی اش یک آقایی می گفت برخی از این فیلم ها بدون این که خودشان بدانند تصویری از بچه های ما نشان دادند که خیلی احماقانه بود مثل همین که رزمنده ها را بفرستند روی مین تا معبر درست شود. و یا عراقی ها را آدم های ابله و نادانی جلوه می دادند که رزمندگان ما با کمی زرنگی بتوانند سرشان کلاه بگذارند که این طور نبود و با ضعیف نشان دادن دشمن در واقع ما قدرت‌مند جلوه نمی کنیم(چیزی که هدف این جور فیلم ها بوده ظاهرن).
بعدتر شنیدم که بوده مواردی که خر و الاغ زبان بسته را توی زمین مین ول کرده باشند و خب باز این قابل باور تر است برایم.
حالا می خواستم بدانم جایی مطلبی خوانده اید در باب رد کردن و یا صحه گذاشتن بر این که در جنگ ایران و عراق ما روی میدان مین رزمنده فرستاده باشیم به قصد منفجر شدن مین ها؟ و اگر خوانده اید می شود لطفن مرجع را معرفی کنید؟

21 اردیبهشت 1390
برسد به دست رئیس اینترنت

از این که وصل شدن به شبکه ی جهانی برخی پیش‌فرض های بدیهی را برای کاربر اینترنت بسته به محلی که از آن وصل شده در نظر می‌گیرد شاکی ام. من اگر نخواهم زبان خیلی از سایت ها برایم بلافاصله به آلمانی تغییر کند باید که را ببینم؟ اگر نخواهم جست‌و جوی اینترنتی ام به طور هوش‌مند اولویت را جغرافیای دور و برم قرار دهد باید چه کنم؟ این حق کاربر شبکه ی جهانی است که (اگر دلش خواست البته) بتواند جهانی بماند و محلی نشود.