13 اردیبهشت 1386

بعضی خواب ها گنگ و سرد اند. آغاز و پایانشان وارونه است.روز به خواب می روی و شب بیدار می شوی. بیدار که شدی، یک پارچ آب هم عطش ات را نمی نشاند. بیدار که شدی می بینی بافه ای از مویت سفید شده. می بینی پیچک روی تاقچه به دور خودش تنیده، دیوار و سقف را گرفته،چنگک زده به ملحفه های تخت.یادت نمی آید چند ساله بودی، یادت می رود،هم “چند” را هم “سال ” و زمان را و هم “بود”نت را. توی اتاق خودت، در جسم خودت، با زمین و زمان و خویشتن غریبه می شوی و بعد فکر می کنی،

مگر همه اش یک غروب نبود؟

11 اردیبهشت 1386
ترک اعتیاد غیر تضمینی

از آخرین متدهای ترک اعتیاد اینه که روی طاقچه پنجره گلیم می اندازم بعد بند و بساط درس خوندن رو منتقل می کنم اونجا به اضافه یک بالش کوچک برای تکیه دادن. به اندازه یک سلول انفرادی جا هست برای نشستن و از اون بالا یک سری پنجره رو هم موقع زنگ تفریح میشه نگاه کرد و روی سقف روبرو هم دم غروب پر از کبوتر میشه. اما چه جوری این روش باعث ترک اعتیاد میشه؟
صندلی چرخون رو میارم زیر طاقچه و به کمک اون میرم بالا. بعد که رفتم اون بالا صندلی رو هل می دم که دور بشه ازم. اینجوری پایین اومدن سخت میشه چون ارتفاعش کمی زیاده و احتیاج به جهش کمی بلندی داره که چون جهش بلند رو آدم فوقش ساعتی یه بار می تونه بزنه، برای همین هم با هر دنگ و دونگی نمیاد پای اینترنت.

تقسیم

نیمه شبم از آن تو
صلاه ظهرت از آن من

کابوس هایم از آن تو
برگ هایت از آن من

انگشتانم از آن تو
پرنده هایت از آن من

فروغ به سبک من :
کپی رایت ایده : عباس کیارستمی

تمام روز را در آئینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود

و باد ، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه های تیرهء
و از شکافهای کهنه
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود

کدام قله کدام اوج ؟

مرا پناه دهید

در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان

کدام قله کدام اوج ؟

تمام روز تمام روز
رها شده ، رها شده ،
پیش میرفتم
به سوی ژرف ترین

و مهره های نازک پشتم
تیر کشیدند

دیگر نمی توانستم

، و آن وهم سبز رنگ
بر دریچه ،
با دلم میگفت
نگاه کن

تو رفتی .

10 اردیبهشت 1386

من گمان نمی کردم این توضیحی که می نویسم نوشتنش ضروری باشد اما از بس که تقریبا هر که می شناسم از سر لطف(و یا به دلایل دیگر) اینجا را می خواند ، از افراد خانواده گرفته تا دوست و آشنا و آنها که حتی نمی شناسمشان، و از بس که تحلیل های روان-شناختی ای که تازگی ها دریافت می کنم بسیار زیاد شده، گفتم که بیایم اینجا بنویسم که من، یعنی مریم مومنی، شخصیت حقیقی ای که این ها را می نویسد خیلی وقت ها، با من، یعنی همان من، شخصیت غیر حقیقی ای که اینها را می نویسد ، کاملا متفاوت است. اگر از مرگ، ترس، تلخی، خوشی،… می نویسم ، دلیل بر تجربه شخصی نیست، هر چند که به دور از آن هم ممکن است نباشد.

این ها همه نهایتا متن است. اسم اینجا هم دفتر خاطرات شخصی مریم مومنی نیست. اسمش خواب زمستانی است. انگار کنید که سرزمینی دیگر، جایی که رویا در آن ممکن است، تخیل ممکن است، درد و خوشی ممکن است، واقعیت و خیال در هم تنیده، نه همه اش واقعیت است، نه همه اش خیال.خیلی هایشان طرح است، تمرینی برای نوشتن، برای نقش زدن، و البته گاهی هم خاطرات و دنیای شخصی من.

نوشتن برایم سخت شده.
دلم نمی خواهد در اینجا را ببندم.

9 اردیبهشت 1386
مرگ

ایستاده.
با دستی بر کمر و آن یکی تکیه به دیوار.
کمی مایل. سراپا سیاه
شبحی مونث است. و البته همین موحش تر می کند داستان را.
دختر جوان را همیشه رنگی تصور کرده ام و همیشه معصوم.
این اما سیاه و مایل و ساکت است.
موهایش به روی شانه ریخته.
و انتظار می کشد بیدار شوم.
من بیدارم.
دارم نگاهش می کنم. اما او نمی بیند.
شاید هم می بیند و چیزی نمی گوید.
شاید هم می بیند و چیزی می گوید و من نمی شنوم.
نه می شنوم. نه می بینم. نه می توانم فغان کنم.
پلک هایم بسته اند اما رنگ مردمک هایم معلوم است.
و رگ هایی سفید
چون مرجان های کف دریا در من روییده اند.

شب است و روز است.
خواب و بیداری.
من و او.

8 اردیبهشت 1386
:)

شور زندگی سنج من سالاد اه.
این که با چه فاصله زمانی درست کنم، مثلا هر روز یا هفته ای یا ….
این که متغیرهای توش چند تا باشند،
این که چه قدر برای درست کردن چاشنی اش وقت بذارم
و این که توی چه کاسه ای درستش کنم
همه نشون دهنده انرژی درونی من برای زندگی و لذت بردن از حیات اه.

خب
بعد از تقریبا دو هفته سالاد درست کردم امشب.
اون هم توی کاسه سفالی سورمه ای با چاشنی لیموی تازه و روغن زیتون

6 اردیبهشت 1386

سنگریزه ها را
دانه دانه
روی سفیدی شیر لیوانم
که خاکستر بسته
می اندازم
انگار
صدای باران در حیاط پشتی

4 اردیبهشت 1386
آرزو

در زندگی لحظاتی هست که آدم فقط می خواهد خواب اقاقیاها را بمیرد
آن هم نه در باغچه های تابستان
به نخستین ساعات عصر
بلکه
فقط
خواب اقاقیاها را
بمیرد.

شکن
چون خم گیسوی بلندش
که حلقه حلقه
تکرار می شود
تا به پایین برسد
یا پلکان عمارتی قدیمی
در هبوطی مجنون وار
به دور ستونی
پیچک زده
می چرخد و به زمین می رسد

شکن!
مرغی دریایی ام
هزار بار
در لاجورد آسمان
گرد خویش پیچک زده ام
و آن پایین
روی ساحل
شکسته ام.