22 فروردین 1386

گاهی دست هایم بوی بادکنک می دهد. می روم با صابون معطر می شویمشان و صبر می کنم تا خودشان خشک شوند. بعد دوباره می بویمشان و می بینم هنوز بوی بادکنک می دهند. بوی پلاستیک مانده. آن وقت یادم می آید که این مدت همه اش بادکنک باد کرده ام. پلاستیک های فشرده رنگی را گرفته ام جلوی دهنم و تویشان فوت کرده ام. آن قدر که نفسم بند آمده. آن قدر که ریه هایم درد گرفته. آن قدر که دستم موقع بستن نخ دورشان لرزیده.

بادکنک ها نه آینده آدم را می سازند، نه آن قدر عمر می کنند که خاطره شوند. کمی رنج می بریم که بادشان کنیم. چند لحظه دورو برمان رنگی می شود و بعد

بنگ !

می ترکند.
هیچ و پوچ.

گاهی دست هایم بوی بادکنک می دهد.

21 فروردین 1386
آشوب

برایت کیک پخته ام
با مربای خانگی
اما
زاری
بر پنجره سایه انداخته.

نیستی.

آرامشم
نقطه نقطه
بذر می شود
بذری که نه سهم پرنده هاست،
نه در خاک می نشیند.

بذری که
توفان
برمی چیندش.

20 فروردین 1386
ادوارد دست قیچی

شده ام ادوارد دست قیچی.
امروز : روسری سابق تبدیل شد به شنل تابستانی برای خرس پشمی روی میز
دیروز: موهای نازنینم
روز قبلش : هرس کردن یکی دو تا از گلدان ها
روز قبل تر: یک سری مقوا و خرده عکس تبدیل شد به یک نشان لای کتاب
روز قبل از روز قبل تر: شلوار قدیمی ام تابستانی شد.

ادوارد دست قیچی حریف می طلبد !

19 فروردین 1386
نتایج تحقیقات علمی دانشگاه های ناجا


آقای رادان گفت “بدحجابی” به امنيت اخلاقی آسيب می زند و هدف از اجرای اين طرح ايجاد امنيت اخلاقی در جامعه است.
وی در ادامه نشست مطبوعاتی روز يکشنبه گفت براساس تحقيقات علمی دانشگاه های ناجا (نيروی انتظامی) و تهران افراد “بدحجاب” به چند گروه تقسيم می شوند: “گروه اول بدنبال هويت گم شده خود می گردند … و اين عده از نوعی بيماری رنج می برند. گروه ديگر بيمار روانی و دارای اختلال شخصيتی هستند که می خواهند شخصيت نمايشگرانه داشته باشند که نمونه های آنها هم در پسران و هم در دختران ديده می شود. گروه ديگر دارای اختلال و انحراف اخلاقی هستند و آخرين گروه، گروهی هيجان مدار و مدگرا هستند که حس آنها اين است که می توانند هيجان خود را از اين طريق تخليه کنند.”

فرمانده انتظامی تهران بزرگ گفت 70 درصد افراد “بدحجاب” (که کمتر از ده درصد زنان جامعه را تشکيل می دهند) به نوعی فقدان اعتماد به نفس دارند چون اغلب آنها در پاسخ به نظرسنجی ها علمی اين دو دانشگاه از گزينه “نمی دانم” يا “نمی توانم” استفاده کرده اند.

لینک از : بی بی سی فارسی

لیبل : درباب چیستی علم و روان شناسی گونه های انسانی; جامعه شناسی بدحجابی،مد،هویت، اعتماد به نفس

18 فروردین 1386
گوساله آبی

بین روان نویس های رنگی روی میز، توی این سبد چوبی سه تا مداد رنگی هم هست. آبی پر رنگ، آبی کم رنگ و زرد. دیروز تکه پاره ای کاغذ روی میز بود. کشیدمش جلوتر و گوساله آبی رنگی کشیدم که روی زمین چمباتمه زده و با چشم های درشت اش آدم را نگاه می کند. می خواستم شعری بگویم. چند کلمه نوشتم و دیدم نمی توانم. کلمه ها گاه آرام ام می کنند. مثل روز آخر سفر که توی آن مسافرخانه کوچک، سینه آفتاب دراز کشیده بودم و کبوتر های همیشه گرسنه را از پنجره نگاه می کردم که زیر درخت و ماشین و آدم، آن همه آدم، راه می رفتند. منتظر بودم که مسکن اثر کند و بتوانم کمی بخوابم. دفترم را باز کردم و شروع کردم به نوشتن. و بعد نمی دانم آفتاب بود که پهن شده بود روی پاهایم یا کلمه ها و یا اثر دارو که گرم می کرد و از یادم می برد. دیروز هم خواستم بنویسم نشد. حالا گوشه آن تکه کاغذ روی میز گوساله سه رنگی نشسته. بدون علف. ازرق. با گوش هایی زیبا و چشمانی آرامش بخش.

16 فروردین 1386
عشق

پلنگ سیاهی
روی کاسه ای خیس
نشسته

اینجا آشپزخانه است
یک شب مهتابی.

مویه

عصر
در بازار ماهی فروش ها
کودکم را ربودند.
کودک نداشته ام را.

28 اسفند 1385
عیدانه

انگشتانم را هاشور می زنم
و صبر می کنم
تا چلچله ها در حیاط پشتی بخوانند
و من بفهمم وقتش شده
بعد هاشورها را شیار بزنم
و لای شیار ها
ردیف ردیف
بنفشه بکارم
و راه بیفتم از این شهر به آن شهر

سال ها بگذرد

آن قدر که دیگر نباشم
و در لالایی های زمستانه
مادرها
قصه کولی ای را بگویند
که دامن پرچینش روی زمین می کشید
و هر سال
زودتر از موعد
در دستهایش
بهار ارمغان می آورد

27 اسفند 1385

از معایب خانه تکانی این است که یک دور همه سوراخ سنبه ها و ته کمد ها و پشت کشو ها و زیر تخت و کاناپه و خلاصه هر جای رمزآلود دیگری که قبلا مایه خیالپردازی بود، دوره می شود و گرد و غبارش گرفته می شود و به همراهش هر چه رمز و راز نشسته رویشان.

شاید برای همین است که امشب خوابم نمی برد.
خیال ام جولانگاهی نمی یابد

25 اسفند 1385
پایانی خوش برای یک تراژدی

این تراژدی دوربین من که عکس های بنفش رنگ می گرفت امروز بالاخره به پایان رسید و با کمک حامد که قانون مربوطه رو پیدا کرد و شرکت محترم کنون که خدا سایه اش رو از سر ما کم نکنه و از طول عمر شرکت های بند ساعت سازی بکاهه و به طول عمر اون بیافزایه، تبدیل شد (چون جمله طولانی شد یاد آوری می کنم که فاعل، “تراژدی دوربین من” بوده)به فیلم هندی و در نهایت همه بخشیده شدند و آدم ها خوشحال از سالن سینما بیرون آمدند.
قانون یا مصوبه مربوطه اعلام کرده بود که یک سری از دوربین های این شرکت از جمله مدل دوربین من، قسمتی از رابط سی سی دی شان در دما و یا رطوبت بالا خراب می شود و دارندگان می توانند به نمایندگی های کنون مراجعه کنند و دوربینشان رایگان تعمیر شود. من هم سه هفته پیش دوربین را تحویلشان دادم و امروز برای تحویل گرفتنش رفتم آنجا که دیدم آقا با خوشحالی دوربین جدیدی را به جای آن قبلی به من تقدیم کرد که کیفیتش هم از قبلی بهتر است .