17 بهمن 1385

دوستی می گفت : چیز قحطیه از توالت خونه تون می نویسی؟ . بعد هم نگران بود که نمی ترسم نیمه شبی اگر بخواهم بروم توالت؟ و پیشنهاد داد که به جایش از اتاق نشیمن مان بنویسم و گلدان هایم.
من هم دیدم اتاق نشیمن مان با این معیار قابل نوشتن نیست. گفتم از اتاق پذیرایی خانه مامان بزرگم بنویسم که روی مبل های قدیمی اش پارچه سفید انداخته و درش هم آن موقع که بچه تر بودیم همیشه قفل بود که به هم نریزیم اش. ای بابا. جدی جدی می خواهید ادامه بدهم؟ زندگی در همه جا جاری است دوست عزیز. چه آنجاهایی که درش را قفل می کنیم. چه آنجاهایی که کمی بو می دهد. چه آشپزخانه، چه اتاق خواب. من هم طرح می زنم گاه گاهی فقط. بعضی هایشان واقعی است، بعضی هایشان زاییده خیال است. آخر ما باغ مان کجا بود توی این آپارتمان پنجاه متری که دستشویی اش بخواهد ته باغ باشد. قضیه مثل همان نیویورک است. یعنی اگر اتاق خوابمان با دوتا کمد آسمان خراش شده نیویورک، توالت هم از بس که سرد است و باد می آید از آن سوراخ بالایش، انگار ته باغ است. من با کلمه ها بازی می کنم. و دنبال فرم های جدید هستم. دلم می خواهد بتوانم طوری بنویسم که تکراری نباشد. دارم تلاش می کنم. شاید خیلی وقت ها ناموفق باشد. اما مهم نیست. مهم همان تلاش است به نظرم.

می گفت : کتاب معرفی کن.
کتاب هم خوب است. لوله کشی هم خوب است. من وقتی که کتاب می خوانم و خوشم می آید، می آیم تکه ای را اینجا می نویسم یا اشاره ای می کنم. گاهی اوقات هم کتاب می خوانم و چیزی نمی گویم اینجا. گاهی اوقات هم لوله کشی می کنم و می آیم دودمان روشنفکری ام را به باد می دهم اینجا. وبلاگ من وبلاگ است فقط. نه روزنامه دیواری است که موضوع داشته باشد و بخواهم به زور با آن موضوع پر اش کنم، و نه آن چنان شخصی است که کسی سر در نیاورد. تجربه است، بازی با واژه است، حس است، چند لحظه شاید غم روز مره باشد، یا سرخوشی.

اگر بخواهم به خودم سخت بگیرم و محدودش کنم، کمی که بگذرد خسته می شوم و رهایش می کنم.
می گذارم همین طور “وبلاگ” بماند.

16 بهمن 1385

سینک آشپزخونه چند وقتی اه که گرفته. حامد می خواست درستش کنه اما فرصت نکرده هنوز. امروز پیچ گوشتی و برس شستشو رو آوردم و لوله های زیرش رو باز کردم. آشغال هایی که تبدیل شده بودن به لجن قهوه ای رو کشیدم بیرون و بعد لوله ها رو با دقت شستم. .یاد دوسه باری که در عمرم آب حوض کشیدم افتادم. چیه؟ چرا این جوری نگاه می کنید؟ ممکن اه آدم روی لجن های حوض چند بار زمین بخوره ولی در عوض وقتی دوباره مثل قبلش آبی شد آدم با لباس های خیس و کثیف میاد بیرون و بالذت به آبی که داره تو حوض آبی رنگ تمیز جمع میشه نگاه می کنه و به خودش افتخار می کنه.
🙂

15 بهمن 1385

گاهی اوقات آدم می داند که دارد به سمت دره می راند ولی به جای ترمز کردن یا ادامه دادن با سرعت معمولی، پایش را می گذارد روی گاز

خب این حکایت الان من اه. این دومین هفته است که چیپس و خیارشور غذای اصلی من رو تشکیل میدن. دو سه روز هم هست که امتحان ها تموم شده
اما من همچنان دارم به سمت دره پیش می رم.با این وضع تا دو سه ماه آینده یا از سرطان می میرم یا دعوت می شم به یکی از این شوهای تلویزیونی مخصوص سنگین وزن ها. ورزش از قبل از کریسمس تعطیل شده. و تو این هوای بادآلود وین راه رفتن هم تقریبا برای من غیرممکن اه چون تمام مدت باید شالگردنم رو بگیرم جلوی صورتم و عینکم بخار کنه و …

*
یه دسته گل لاله داریم در حال حاضر که فضای جلوی پنجره رو قشنگ تر کرده. نکته اش اینه که داره یه کم به فضای چرب و چیلی این نوشته انرژی مثبت میده.

یه پیشنهاد برای اون هایی که فقط وقتی با آدم کار دارن سراغ آدم رو می گیرن اینه که اون ماسک” دلم برات خیلی تنگ شده” اولیه رو بذارن کنار و حداقل به احساسات آدم احترام بگذارن.
من اگه کمکی از دستم بربیاد برای کسی، دریغ نمی کنم.
حتی اگه طرف اصلا دلش برام تنگ نشده باشه.

ممنون و با احترام.

13 بهمن 1385

گل ها رشد می کنند.
کشف جوانه های تازه باز شده و یا برگ های شاداب گلدان هایم شادی ناب خلقت و پرورش است. و این شادی با شادی دیدن گل و درخت های پارک ها و باغ ها فرق دارد.این یکی را من دخیل نبوده ام. اما گلدان هایم کاملا به من وابسته اند. به اینکه حواسم باشد کدام را بیشتر آب بدهم و کدام را هر از چندی بچرخانم تا سهم برگ هایش از نور یکسان شود. الان دیگر دستم آمده که از کدامشان انتظار گل داشته باشم و برای کدامشان دعا کنم که برگ هایش بیشتر از این نریزد.

لذت بزرگ کردن کودک هم از این نوع است.
البته بسیار عمیق تر و در عین حال پردردسرتر.

11 بهمن 1385
در ستایش تاریکی

از تاریکی بدتر، نور مصنوعی چراغ هایی است که شب ها روشن می کنیم. من که هنوز حریف حامد نشده ام که شب ها غلبه با تاریکی باشد و حداکثر چند شمع یا چراغ مطالعه روشن کنیم. البته برایم قابل درک است تا حدی. زمانی خودم هم از تاریکی بدم می آمد و لامپ های شصت خانه تهران مان را با صد جای گزین کرده بودم. اما الان مدت هاست که نور مصنوعی لامپ هامضطرب ام می کند. طبیعت شب ،تاریکی است وتاریکی پر از راز است. گاه خوش آیند ، گاه ترسناک .
*
شمع را دوست دارم.شعله دارد. سهم من از باقیمانده آتش شب های دور از تمدن است که نرم نرم می سوزد. شمع فرقش با لامپ این است که زنده است. حیات دارد. می افروزی اش، دمی نفس می کشد و بعد می میرد. حتی نورش زنده است. نزدیک اش که باشی یا سایه نورش را روی دیوار ببینی می بینی که شعله اش هم نفس می کشد. دم، بازدم…دم،بازدم.حتی قدرت اش هم زمینی تر است. محدود است. نورش به چنگ می آید درست بر عکس لامپ و آن نور فراگیر گستاخ اش که حد و مرز نمی شناسد.

در آپارتمان مان چشمه جوشیده است
آب قل قل می کند
می رسد به پای دامنم.
به جای زمین
روی صندلی می نشینم
و موقر کتاب می خوانم.
آب بالا می آید
بالا می آید
و از پنجره سرریز می شود :
آبشار کتاب و فنجان و خرده ریز و عکس
پنجره را می بندم
آب بالا می آید
بالا می آید
دست می اندازد دور کمرم
و بعد گلویم
لب هایم را می بوسد
اشکم را می شوید
بعد بالاتر
بالاتر
با…

8 بهمن 1385

پیاله
پیاله
برایمان زهر می آورند
پیاله ها را می شویم
و با پارچه خشک می کنم
تا گل و مرغشان برق بیفتد
بعد برمی گردانم:
نذرتان قبول !

7 بهمن 1385

روی خاک باغچه
دختری با لب های کبود
غنوده بود.
برف می بارید
همسایه ها پلیس خبر کردند
بس که خاک باغچه سرخ بود،
و لب های دختر کبود.
جنازه پیدا نشد.

برف ها که آب شدند
دختر جوانه زد
و کمی بعد
عطر شکوفه هایش
مست مان می کرد.

6 بهمن 1385
دست شویی

دستشویی مان ته باغ است. چراغ دارد اما کلیدش دست جن هاست. بارها شده آن تو ناگهان تاریک شده باشد و بعد خود به خود روشن . یا چند روز خاموش بماند و درست روزی که تصمیم گرفته ام لامپ سوخته اش را عوض کنم،روشن شود. گفتم که: دست جن هاست. کاری به کارمان ندارند. ما هم می گذاریم شیطنت کنند.در واقع می گویند به ته باغ ها نباید کار داشت. باید رهایشان کنی به حال خودشان تا متروکه شوند

دست شویی مان یکی دو تا عیب دیگر هم دارد. دیوارش آن بالا سوراخ است و شب هایی که باد می وزد، مدام در را با قیژ و ویژ به هم می کوبد. شاید توالت ساز خواسته آن اول هواکش بگذارد بعد دیده ای بابا . ته باغ و این سوسول بازی ها؟ عیب دیگرش هم این است که چکه می کند که این هم زیرش ظرف مخصوص گذاشته ایم. در عوض بری از انواع موجودات شش پا و هشت پاست که به همه معایبش می ارزد