5 بهمن 1385

دیروز
آینده ام را دیدم
که پوشیده در شالی چهارخانه
و بالاپوشی به رنگ زیتون
طره سفید جلوی پیشانی اش را
با سرانگشتانش
به پشت گوش حلقه زد
و گذشته اش را
در بین جمعیت شناخت.
به سویم آمد
در چشم هایم خیره شد
لبخند زد
وقطار را سرآسیمه ترک کرد.

سایت محترم هفتان

متاسفانه چون بخش نظرخواهی شما تنها برای اعضا فعال است من مجبور شدم اینجا متذکر شوم که جوزف کنراد هرگز اهل چک نبوده. کنراد اصلیتی لهستانی داشته و بعدها هم بریتانیایی. در واقع او را نویسنده ای انگلیسی می شناسند.

با احترام،
من.

4 بهمن 1385
شیرین (!) بیان:

برای تسکین درد معده، لیوان محتوی جوشانده شیرین بیان و نبات را در آغوش بگیرید و از گرمای آن درست مثل گرمای یک تشک برقی استفاده کنید.
در صورت ادامه پیدا کردن درد، معجون داخل آن را سر بکشید.
بسته به قدرت تحملتان می توانید با بینی بسته یا باز این کار را انجام دهید.

* به این متن تنها به چشم یک مطلب وبلاگی بنگرید.
اگر معده دردتان جدی است به قول تلویزیون اینجا :فراگن زی ایقن آرتز ادر آپوتکر
Fragen Sie ihren Arzt oder Apotheker

پی نوشت :
بی مزگی این نوشته را بگذارید به پای بی مزگی این روزهای من. خواستم پاکش کنم دیدم رفته بالای لیست. گفتم برای بار دوم چوپون نشم تو این هفته. بگن ننوشته ولی پینگ کرده الکی !!

2 بهمن 1385
پنج دقیقه به آخرالزمان !

ژانویه هنوز تموم نشده. من نمی خواستم بنویسم چون می دونستم اگه بنویسم می شم چوپان دروغگو. اما دوستی متذکر شد که اگه ننویسم هم می شم چوپان راستگو و در هر دو حال یه چوپان باقی می مونم بعد از این همه درس خوندن و من دیگه جواب ندادم بهش که چه اشکال داره آدم بره بعد این همه درس خوندن چوپون بشه وبه جاش گفتم که دلم نمی خواد چوپون باشم و شغال بودن رو ترجیح می دم. و البته این رو هم نگفتم بهش که شغال ها انگور دوست دارن و همین باعث میشه که دوست داشتنی بشن حتی اگه پوزه شون به خون ده هامرغ و خروس آلوده شده باشه. به هر حال، دارم می نویسم و چه چوپون باشم چه شغال، کلی امتحان دارم ولی حس کردم که اگه صبر کنم تا امتحان هام تموم بشه شاید خیلی دیر شده باشه برای نجات دنیا. هر چند که الانش هم خیلی خیلی دیره ولی چاره ای نیست. خب این لیست پایین فجایع اخیر دنیاست که فعلا تو ذهن منه:

ساعت آخرالزمان پنج دقیقه به قیامت رو نشون می ده. همین چند روز پیش دو دقیقه کشیدندش جلو. اوضاع رو خودتون بهتر می دونید. مادرهای عراقی که گریه می کنند. پناهجوهای سرگردان بین مرز سومالی و اتیوپی. خرس های قطبی که نسلشون داره منقرض میشه چون یخ های اطرافشون دارن آب میشن. تحریم ایران. مسلمون هایی که بهشون توهین می شه و از اون طرف مسلمون هایی که دارن به بقیه توهین می کنند . سطل آشغالی که تو خونه ما با سرعت بالایی پر می شه. سطل آشغال هایی که تو همه خونه ها با سرعت بالا پر می شن. مرغ هایی که قبل از کشتن نوک شون رو می چینند. مقدار سوخت ای که مصرف می کنیم تا به جای پوشیدن لباس گرم توی خونه، زمستون ها آستین کوتاه بگردیم. کاغذ های تبلیغات سوسیس و کالباس و پودر لباس شویی که هر روز کلی شون رو می ریزم تو سطل کاغذهای باطله. جنگل هایی که تو استرالیا آتش گرفته اند.

نمی دونم چه فایده داره لیست کردن این چیزا. شاید کم ترین فایده اش برای خودم باشه که حد اقل تلاش کنم به طور مثال، تفکیک زباله رو همیشه و به هر قیمتی که شده جدی بگیرم. پاکت های شیر و کاغذ باطله و بطری های شیشه ای رو یک جا روونه سطل نکنم. سعی کنم در حد توانم( نه در حد تنبلی ام ) آدم باشم و مثل یه آدمی که معتقده “انسان مرکز هستی نیست، و هستی مرکز هستی است” رفتار کنم.

30 دی 1385

چرا به لاله گوش می گویند لاله گوش؟
چون شبیه لاله است؟

26 دی 1385
آخرین نوشته ژانویه

این دوست جون مهربون برای ما یه گلدونی به سلیقه خودمون خریده که باید کاملا توی آب باشه. از یک ماه پیش تا الان سه سانتیمتر رشد کرده و الان مشکل ما* اینه که دیگه توی ظرف شیشه ای اش جا نمی شه. خب ممکنه بگین این هم شد مشکل؟ بذارش توی یه ظرف بزرگتر. اما به فرض که این کار رو هم کردم. دو سه ماه بعد باید برم استخر اجاره کنم براش؟
خلاصه این غصه فرعی ما است فعلا. غصه های اصلی هم البته دغدغه های بزرگتر محلی، کشوری، جهانی اه که مجال بحثش اینجا نیست
و نکته آخر :
از همین جا اعلام می کنم که تا آخر ژانویه من دیگه اینجا چیزی نمی نویسم به دلیل مقارن شدن با ایام الشیطان امتحانات.

* ضمیر ما در اینجا قطعا به من و حامد برنمی گرده بلکه به من و من برمی گرده.

25 دی 1385
آنتی-نوستالژی

یادم رفت بگم که روزم رو این شعر بی مزه که بی جهت یادش افتادم، خراب کرد.
فقط یک مرد* پیدا بشه به من بگه شاعرش کی بود:

دامن دامن فروردین
می ریزد از صحرا گل

دامن دامن فروردین
می ریزد از صحرا گل

اینجا آنجا هر جا گل

* یا زن !

نیمفاصلهوباقیماجرا

کیبردمنیابهتربگملپتاپمننیمفاصلهحالیشنمیشه
ازهمهدوستانپیشاپیشاینبیفرهنگیروعذرمیخوام
درضمنبیربطبهماجراولیدرهمونراستا:
“منمشتعلعشقعلیمچهکنم”

D:

24 دی 1385
death

این حالتی که آدم دراز کشیده باشد و بعد حس کند وزنی ندارد را در فارسی چه می گویند؟
ببینید
منظورم را باید واضح تر بگویم:
دراز کشیده اید و مثلا دارید از پنجره سقف بام روبرو را می بینید. یک ربع می گذرد. شما حس نمی کنید. فقط انگار سبک تر شده باشید. نه . درستش این است که بی وزن بی وزن باشید طوری که بتوان با یک فوت محکم از روی کاناپه پرتتان کرد هوا. طوری که بعد از پرتاب شدن به هوا تالاپی نیفتید زمین. بلکه مثل یک پر معلق چند تا چرخ بخورید و رقصان، پهن زمین شوید.
نه خواب، نه بیدار
نه زنده، نه مرده
اما در عین حال هم خواب و هم بیدار و هم زنده و هم مرده

دقیقا چه می گویند؟

22 دی 1385

هی باد بوزد،
هی من خواب ببینم غریبه ها ریخته اند خانه مان
و من
در خانه خودمان
غریب شده ام.

هی باد بوزد.
هی من غریب بشوم