19 فروردین 1384
جرأت فروش آشنا نمی شناسيد؟

جرأت فروش آشنا نمی شناسيد؟
يک سبد جرأت ناب می خواهم بخرم.از نوع اعلايش!

16 فروردین 1384
اندر احوال مطبخ

اندر احوال مطبخ
کاسه شيشه ای خردلی رنگ را درسته انداختم توی سطل آشغال.از چند هفته پيش يک ترک کوچک پيدا کرده بود که روز به روز بزرگ‌تر می شد و امروز ديدم که رسيده به لبه ظرف.قبل از اين که دور بيندازمش خوب شستمش و آبش کشيدم.بعد هم با دستمال خشکش کردم.
راستش کاسه مان خاطرات خوبی را از سالادهای مختلف برايمان به جا گذاشته بود.حقش بود که تميز و باشکوه بمیرد.

14 فروردین 1384
به جای يک عالمه کار

به جای يک عالمه کار که بايد انجام بدهم امروز نشستم و فيلم فريدا را ديدم. فريدا کالو (خالو)Frida Kahlo را بعضی مهم ترين بانوی نقاش قرن بيستم می دانند.نقاش سوررئاليست مکزيکی که در نوجوانی در تصادفی تا دم مرگ پيش می رود ولی زنده می ماند و تا پايان عمر از ناراحتی های جسمی که اين حادثه برايش به همراه داشته رنج می برد.اما شور زندگی و نيروی عجيبی که در فريدا بود او را به دنيای رنگ ها می کشاند.آثار فريدا اغلب پرتره هايی از خودش است.چهره ای لاغر و کشيده و ابروهايی به هم پيوسته که شايد دست در دست هم داده اند تا مارا متوجه نگاه غمگين اما استوار نقاش کنند.گردن بند ها و گوش واره ها ،گل های تازه که به تزيين موهای جمع شده اش می آيند،ميوه هاو برگ های حاره ای ،ميمون های بازيگوش ،و رگ و پی و قلب و آينه از عناصر غالب نقاشی های اوست.

کلاه ارغوانی به سرها(کاردينال ها)

کلاه ارغوانی به سرها(کاردينال ها) اعلام کردند که پاپ از دنيارفت.اگر درست فهميده باشم سنتشان يک جور هايی به تلقين دادن مردگان مسلمان در قبر شبيه است ،به نحوی ديگر اما:سه بار از او می پرسند که آرام گرفته ای ؟و اگر جواب نيامد مرگش را اعلام می کنند.
خدايش بيامرزاد.

13 فروردین 1384
پيرمرد نمی خواهد بيش از

پيرمرد نمی خواهد بيش از اين زنده بماند.عمرش به سر آمده و حالا دست از سرش بر نمی دارند اين مؤمنان شمع به دست ميدان سن پيتر.مدام برای بهبود حالش دعا می کنند و اشک می ريزند.

12 فروردین 1384
دره گل سرخ و تداعی های روز مره

دره گل سرخ و تداعی های روز مره
فکر کنم روح سرگردان آستريد ليندگرن در من حلول کرده.اين روزها همه اش به يوناتان شيردل و برادر کوچکش که موهايی صاف و قهوه ای داشت فکر می کنم.چند روز پيش که در قابلمه خورش فسنجان را برداشتم ، قل قل آب و گردو های جاافتاده و تيره رنگ مرا به ياد مردابی انداخت که کاتلا در آن افتاد و مرد.امروز در ايستگاه مترو نزديک خانه مان يکی از سربازهای تنگيل را ديدم.مردی با کلاهی سياه مثل کلاه‌خود بر سر.صاف صاف از کنارم گذشت و سوار قطار شد.عصر هم سنگ‌نوشته ای خواندم از دولت ژاپن که به بهانه دوستی با دولت اتريش هزار درخت گيلاس به پارک دانوب وين هديه کرده بودند.پارک دانوب هم در پلک زدنی شد دره شکوفه های گيلاس.

راستش دلم بدجوری برای اين داستان تنگ شده…

8 فروردین 1384
صبح‌گاه

صبح‌گاه
کالسکه دوقلو ها را پدرشان هل می داد.خودش هم پشت سر شان می دويد.خيس از عرق .هی… هو…هی… هو…ورزش صبحگاهی.
دوقلوهای کوچک با لپ های گلی نشسته بودند و از تند رفتن کالسکه کيف می کردند.درخت ها را می ديدند و مرد و زن هايی را که می دويدند.پدر هم ورزشش را می کرد.
ما هم حواسمان پی درختچه های ليمو بود که شکوفه داده بودند.

6 فروردین 1384
اول خانه مان عيدی يک

اول
خانه مان عيدی يک گلدان کوچک و يک تابلو هديه گرفت.حالا رزهای سفيد روی ميز نهارخوری می رقصند و دن کيشوت سوار بر اسبش بر ديوار سينه سپر کرده است.بيرون هم سنبل های بنفش و تخم مرغ های رنگی و خرگوش های عيد پاک همه جا ريخته.از بساط دست فروش ها بگير تا ويترين فروشگاه‌های لباس. نوروز ايرانيان و عيد پاک مسيحيان و شم‌النسيم اعراب، بهانه ای بيش نيست برای جشن گرفتن تابش خورشيد.
دوم
مامان ها آرامش خانواده اند
به شاه بلوط‌ ها می مانند.
(با اجازه از شاعران محترم، شاملو و لورکا ، يک بند شعر را به دل‌خواه خودم تغيير دادم)
سوم
آرام و بی سر و صدا بيست و پنج ساله شدم.به روی خودتان نياوريد که سرعت عجيب اين شمارنده که تند و تند به اعدادش اضافه می کند می ترساندم.

27 اسفند 1383
می گويم عجب دنيای خوبی

می گويم عجب دنيای خوبی شده.به زور ياد آدم ها می اندازند که محبت کنند و آدم ها هم به زور محبت می کنند ديگر.يک نمونه اش اين تبريک های گروهی سال نو و مناسبت های مختلف.آدم به برکت اورکات و سايت های مشابهش، ليستی گروهی از دوستان و آشنايانش دم دست دارد و با دو تا جمله می تواند سال نو را به صورت عمومی تبريک بگويد و خيال خودش را راحت کند.يا همين تولد تبريک گفتن های اورکاتی و قزاقی که طرف از دو هفته پيش عکس و اسم دوستش را می بيند و يادش می افتد که تولد دوستش نزديک است.يادم می آيد يک بار يکی از دوستان يک ايميل گروهی به همه دوست هايش فرستاده بود با اين مضمون که در اين ماه مثلا آبان، آن قدر آدم متولد شده که من وقت نمی کنم به همه شان تبريک بگويم و اين پيغام تبريک گروهی را می فرستم تا هر کسی تولدش است تولدش مبارک باشد.
حکايت اين تبريک های گروهی سال نو هم از اين نوع است.به قول حامد انگار بالای خانه ات پارچه آويزان کرده باشی که سال نو مبارک باد.

24 اسفند 1383
استاد درس پيش درآمدی بر مطالعات

استاد درس پيش درآمدی بر مطالعات ادبی ،رولان بارت را آن قدر غليظ تلفظ می کند که من بيشتر می شنوم : غلام بارت.ش دون کيشوت را مثل ch آلمانی ادا می کند يعنی يک چيزی بين ش و ک .ژاک دريدا و ميشل فوکو هم شديدا فرانسوی می شوند و اگر گوش آدم به آواهای فرانسوی آشنا نباشد و کمی هم از موضوع درس پرت باشد، وحشت می کند که خدايا اين آدم ها ديگه کی اند.
دلخوشی ام اين است که در ايران به اندازه کافی اسم های اين بندگان انتلکتوئل خدا را شنيده ام.حالا اين که حرف حسابشان چيست و من چه قدر فهميده ام و اصلا فهميده ام يا نه که چه می خواسته اند بگويند،مبحث جدايی است.مهم اين است که به برکت روشنفکر بازی از نوع ايرانی اش ،وقتی استاد می گويد سوسور يا دريدا يا بارت مثل خيلی از اين موبور ها شش متر از جايم نمی پرم…. حداکثر سه متر می پرم!